🍃زندگی متفاوت
🌚فصل دوم
پارت 155
#paniz
از ماشین پیاده شدیم که رضا روبه من گف
رضا:خونه ی ادم مث هیچ جا نمیشه
چشم غره ای بهش رفتم که محراب خواست حرفی بزنه که بازوی رضا و محراب گرفتم با هم
هم قدم شدیم
پانید:بخدا دوتا تونم حرف بزنین از خونه پرتتون میکنم بیرون بیشعورراا
درو باز کردم رفتیم توی سالن که همه اونجا بودن دانیال داشت با رایان بازی میکرد لب خندی به جفتشون زدم
بازوی اون دوتا هم ول کردم رفتم
پیش جفتشون که با هم بازی میکردن
رایان بغل کردم
لپش و چسبوندم به گونم نشستم رو مبل که به دانیالم اشاره کردم بیاد پیشم بشینه تا با هم بازی کنن رضا با احتیاط نشست پیشه دیانا که ماهی بغلش بود
و باهاش بازی کرد
مهشاد و محرابم رفتن حیاط روبه ارسلان و دیانا و رضا لب زدم
پانیذ: فرصت طلبا رو نگا یه دونه بچه دارن ما دوتا بیشعوراا
دیانا چپ چپ نگام کرد
دیانا:چیکارشون داری بدبختا رو تو به فکر خودت باش
ارسلان: والا به فکر خودش بوده امسالم بچه داره شده
شونه ای بابا انداختم
پانیذ:والا حق با ارسلانه
رضا:الان من تک افتادم
پانید:دقیقن
ارسلان:بسه دیگه من گشنمه پاشین بر ناهارر من مردمم چی داریم عشقمم
دیانا پشت چشمی نازک کرد
دیانا:غذایی که دوس داری عشقم
ارسلان:پس بریم میزو دوتاییی اماده کنیم
دیانا ماهی رو گذاشت پیشه دینا که سرگرم پازل بودن
رضا:ماعم باید به فکر خودمون باشیمااا
کوسن مبل پرت کردم سمتش که خورد به شکمش صورتش جمع شد از درد
با نگرانی رایان دادم به دانیال
رفتم کنارش نشستم دستم گذاشتم رو زخمش
پانیذ:واییی ببخشید رضا فک نمیکردم بخوره به زخمت خوبی
سرش و گذاشت رو شونم
رضا:اگه شب یکم باهام باشیم اره خوبم
بیشعوررر
پانیذ:بی تربیت منو دست انداختی اره زخمش خوب نشده از من چیا میخاد پدرسوخته
بوسه ای به چونم زد
رضا:ببخشید گلمم یادم رفت این فسقلی ام هس
دستشو گذاشت رو شکمم که همون حس مادر شدن که روزای اول حاملگی رایان و داشتم
رضا:اره بابایی من تو رو یادم رف هستی ولی قول میدم اروم باشه دخترمم
لبخندی زدم سرم گذاشتم رو سرش
پانیذ:ولمم نمیکنیا یه شب باید باشی حتما ارهه
رضا:ارهه دلم بر گل تک باغم تنگ میشه خنده ای کردم که ضعفم شروع شده بود
پانیذ:باشه پس ولی تا وقتی که زخمت خوب بشه
رضا: عیب چشمم
گردنش بغل کردم
پانیذ:رضااا
رضا:جونِ رضا
پانیذ:گشنمه ولی قبلش باید به رایان شیر بدم
بوسه ای به لبم زد
رضا:بعدش میدی خانوممم پسرمونم مامانشو درک میکنه پاشوو بریم که منم ضعف کردم
رایان بغلش کردم بردمش بالا رضا هم با بچها رفتن سمت میز
رایان گذاشتم رو تختش که با کمی تکون دادن خابش برد منم رفتم پایین که با مهشاد اینا همزمان رسیدیمم
نشستم پیشه رضا
مشغول غذا خوردن شدیم .......
پارت 155
#paniz
از ماشین پیاده شدیم که رضا روبه من گف
رضا:خونه ی ادم مث هیچ جا نمیشه
چشم غره ای بهش رفتم که محراب خواست حرفی بزنه که بازوی رضا و محراب گرفتم با هم
هم قدم شدیم
پانید:بخدا دوتا تونم حرف بزنین از خونه پرتتون میکنم بیرون بیشعورراا
درو باز کردم رفتیم توی سالن که همه اونجا بودن دانیال داشت با رایان بازی میکرد لب خندی به جفتشون زدم
بازوی اون دوتا هم ول کردم رفتم
پیش جفتشون که با هم بازی میکردن
رایان بغل کردم
لپش و چسبوندم به گونم نشستم رو مبل که به دانیالم اشاره کردم بیاد پیشم بشینه تا با هم بازی کنن رضا با احتیاط نشست پیشه دیانا که ماهی بغلش بود
و باهاش بازی کرد
مهشاد و محرابم رفتن حیاط روبه ارسلان و دیانا و رضا لب زدم
پانیذ: فرصت طلبا رو نگا یه دونه بچه دارن ما دوتا بیشعوراا
دیانا چپ چپ نگام کرد
دیانا:چیکارشون داری بدبختا رو تو به فکر خودت باش
ارسلان: والا به فکر خودش بوده امسالم بچه داره شده
شونه ای بابا انداختم
پانیذ:والا حق با ارسلانه
رضا:الان من تک افتادم
پانید:دقیقن
ارسلان:بسه دیگه من گشنمه پاشین بر ناهارر من مردمم چی داریم عشقمم
دیانا پشت چشمی نازک کرد
دیانا:غذایی که دوس داری عشقم
ارسلان:پس بریم میزو دوتاییی اماده کنیم
دیانا ماهی رو گذاشت پیشه دینا که سرگرم پازل بودن
رضا:ماعم باید به فکر خودمون باشیمااا
کوسن مبل پرت کردم سمتش که خورد به شکمش صورتش جمع شد از درد
با نگرانی رایان دادم به دانیال
رفتم کنارش نشستم دستم گذاشتم رو زخمش
پانیذ:واییی ببخشید رضا فک نمیکردم بخوره به زخمت خوبی
سرش و گذاشت رو شونم
رضا:اگه شب یکم باهام باشیم اره خوبم
بیشعوررر
پانیذ:بی تربیت منو دست انداختی اره زخمش خوب نشده از من چیا میخاد پدرسوخته
بوسه ای به چونم زد
رضا:ببخشید گلمم یادم رفت این فسقلی ام هس
دستشو گذاشت رو شکمم که همون حس مادر شدن که روزای اول حاملگی رایان و داشتم
رضا:اره بابایی من تو رو یادم رف هستی ولی قول میدم اروم باشه دخترمم
لبخندی زدم سرم گذاشتم رو سرش
پانیذ:ولمم نمیکنیا یه شب باید باشی حتما ارهه
رضا:ارهه دلم بر گل تک باغم تنگ میشه خنده ای کردم که ضعفم شروع شده بود
پانیذ:باشه پس ولی تا وقتی که زخمت خوب بشه
رضا: عیب چشمم
گردنش بغل کردم
پانیذ:رضااا
رضا:جونِ رضا
پانیذ:گشنمه ولی قبلش باید به رایان شیر بدم
بوسه ای به لبم زد
رضا:بعدش میدی خانوممم پسرمونم مامانشو درک میکنه پاشوو بریم که منم ضعف کردم
رایان بغلش کردم بردمش بالا رضا هم با بچها رفتن سمت میز
رایان گذاشتم رو تختش که با کمی تکون دادن خابش برد منم رفتم پایین که با مهشاد اینا همزمان رسیدیمم
نشستم پیشه رضا
مشغول غذا خوردن شدیم .......
۱۳.۹k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.