🍃زندگی متفاوت
🌚فصل دوم
پارت 154
#paniz
پانیذ:درد که نداری
رضا:نه قربونت برم ندارم اونم یکمه که خوب میشه
پانیذ:باشه
تقه ای به در خورد که بلند شدم نشستم گوشه ی تخت پرستار با سرمی وارد اتاق شد
اول وضعیتشو چک کرد و سرم بهش زدم با بوی الکل صورتم جمع شد انگار بوی بدی به مشامم خورد
رضا دستم گرف
رضا:پانیذ خوبی
معدم باز اسید تولید کرده بود انگار نفس نمیتونستم بکشم از جام بلند شدم و رفتم سرویسه توی اتاق اب باز کردم
اوقی زدم که چیزی نیومد محتوای معدم بالا و پایین میرفتن
که بعد چند دقیقه از صبح هر چی خورده بودم رو بالا اوردم
صورتم رو شستم تا یکم حالم جا بیاد دستام شستم اومدم بیرون
که با نشستن رضا روبرو شدم رفتم نشستم گوشه ی تختش پرستار رفته بود
پانیذ:چرا بلند شدی دراز بکش ببینم
نگاهی به صورت رنگ پریدم کرد
رضا:تو خوب نیستی ببین صورتتو مث گچ دیوار شده باید بری معاینه
پانیذ:نه خوبم فقط با بوی الکل حالم بد شد همین دوره بارداری طبیعی تو دراز بکش
رضا:نخیرم همین الان میری معاینه منم منتظرم
پانیذ:داری شلوغش میکنیا تو خودت حال بده
رضا:من خوبم زخمم الان پانسمان کرد بلند شو ببینم
هوفی کشیدم
پانیذ:هفته ی بعد میریم
رضا:چی چیو هفته ی بعد میریم پانیذ نگا کن خودتو
پانید:دکتر گف 2 هفته یک بار بیا
رضا:مطمئنی
پانید:اره بابا
رضا:باشه پس همین الان دکترم راضی میکنیم منو مرخص کننبا چشای گرد شده نگاش کرد
پانیذ:نه یه روزم میمونی بعد
رضا:تو مگه حرف منو گوش کردی
لجباز بود که بود هر چقد اصرار کردم نموند که نموند فقط حرف خودشو میزد
با هزار بدبختی دکتر رو راضی کردیم تا مرخص بشع
اخرم گف هفته ی بعد بیایید بر کشیدن بخیه ها سوار ماشین کردیمش
ارسلان:میمردی یه روز دیگه بمونی
محراب که فرمون و میچرخوند لب زد
محراب:اره میمرد انگار بیمارستان اینو میخورد
پانید:محراببب
محراب: چیه پانید دروغ میگم لجبازه بابا یه بارم حرف ما رو گوش میمیری
رضا:محراب مغزم خوردی چی بخوردت میدن انقدر حرف میزنی
محراب:همون چیزی که تو میخوری
من و ارسلان فقط ساکت بودیم کل کل این دوتا رو گوش میکردیم
رضا:منطورت گوه اضافی بود
محراب:حیففف که پشت فرمونم وگرنه حسابت رسیده بودمم مرتیکه ی لجباز
رصا:من مرخص شدم تو چرا حرص میخوری
محراب:اره حرص میخورم چون یه چیزی میدونم
اخر طاقت نیاوردم
پانیذ:ایییی بابااا بس دیگه مغزم رفتت هعییی کل کلل بابا ما عم ادمیمم هعی حرف میزنین
رضا:اصن زیپ دهنم میبندم
چشم غره ای بهش رفتم
محراب:یعنیاا....
پانیذ:بسههه
با دادم جفتشونم ساکت شدن و تا خونه جیکشون درنیومد....
پارت 154
#paniz
پانیذ:درد که نداری
رضا:نه قربونت برم ندارم اونم یکمه که خوب میشه
پانیذ:باشه
تقه ای به در خورد که بلند شدم نشستم گوشه ی تخت پرستار با سرمی وارد اتاق شد
اول وضعیتشو چک کرد و سرم بهش زدم با بوی الکل صورتم جمع شد انگار بوی بدی به مشامم خورد
رضا دستم گرف
رضا:پانیذ خوبی
معدم باز اسید تولید کرده بود انگار نفس نمیتونستم بکشم از جام بلند شدم و رفتم سرویسه توی اتاق اب باز کردم
اوقی زدم که چیزی نیومد محتوای معدم بالا و پایین میرفتن
که بعد چند دقیقه از صبح هر چی خورده بودم رو بالا اوردم
صورتم رو شستم تا یکم حالم جا بیاد دستام شستم اومدم بیرون
که با نشستن رضا روبرو شدم رفتم نشستم گوشه ی تختش پرستار رفته بود
پانیذ:چرا بلند شدی دراز بکش ببینم
نگاهی به صورت رنگ پریدم کرد
رضا:تو خوب نیستی ببین صورتتو مث گچ دیوار شده باید بری معاینه
پانیذ:نه خوبم فقط با بوی الکل حالم بد شد همین دوره بارداری طبیعی تو دراز بکش
رضا:نخیرم همین الان میری معاینه منم منتظرم
پانیذ:داری شلوغش میکنیا تو خودت حال بده
رضا:من خوبم زخمم الان پانسمان کرد بلند شو ببینم
هوفی کشیدم
پانیذ:هفته ی بعد میریم
رضا:چی چیو هفته ی بعد میریم پانیذ نگا کن خودتو
پانید:دکتر گف 2 هفته یک بار بیا
رضا:مطمئنی
پانید:اره بابا
رضا:باشه پس همین الان دکترم راضی میکنیم منو مرخص کننبا چشای گرد شده نگاش کرد
پانیذ:نه یه روزم میمونی بعد
رضا:تو مگه حرف منو گوش کردی
لجباز بود که بود هر چقد اصرار کردم نموند که نموند فقط حرف خودشو میزد
با هزار بدبختی دکتر رو راضی کردیم تا مرخص بشع
اخرم گف هفته ی بعد بیایید بر کشیدن بخیه ها سوار ماشین کردیمش
ارسلان:میمردی یه روز دیگه بمونی
محراب که فرمون و میچرخوند لب زد
محراب:اره میمرد انگار بیمارستان اینو میخورد
پانید:محراببب
محراب: چیه پانید دروغ میگم لجبازه بابا یه بارم حرف ما رو گوش میمیری
رضا:محراب مغزم خوردی چی بخوردت میدن انقدر حرف میزنی
محراب:همون چیزی که تو میخوری
من و ارسلان فقط ساکت بودیم کل کل این دوتا رو گوش میکردیم
رضا:منطورت گوه اضافی بود
محراب:حیففف که پشت فرمونم وگرنه حسابت رسیده بودمم مرتیکه ی لجباز
رصا:من مرخص شدم تو چرا حرص میخوری
محراب:اره حرص میخورم چون یه چیزی میدونم
اخر طاقت نیاوردم
پانیذ:ایییی بابااا بس دیگه مغزم رفتت هعییی کل کلل بابا ما عم ادمیمم هعی حرف میزنین
رضا:اصن زیپ دهنم میبندم
چشم غره ای بهش رفتم
محراب:یعنیاا....
پانیذ:بسههه
با دادم جفتشونم ساکت شدن و تا خونه جیکشون درنیومد....
۱۰.۴k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.