عشق غیر منتظره
عشق غیر منتظره
p3
چرا احساس میکنم جئون منو میشناسه ؟
€ آیلین ، بیا بریم پایین
_ باش
رفتیم پایین
اجوما : آیلین و لیا برین یه دستی اتاق ارباب بکشین
رفتیم که دیدیم جئون خوابه ، لیا روی میز رو دست مال کشید و منم تختش رو ، که نمیدونم چی شد که لیز خوردم و افتادم بغلش و لبم رو لبش کشیده شد
+چیکار میکنی ؟
_ ببخشید
و بلند شدم که لیا گفت
لیا : ارباب من دیدم ، اون شمارو دوست داره و خودشو از عمد انداخت رو شما
+راست میگه ؟
_ نه دروغ میگه
و رفتم بیرون ، دروغ به این بزرگی آخه؟
همه رفتیم جمع شدیم که اجوما گفت ، امشب مهمونیه ، باید همه جا حاضر باشه ، و اینکه همه تون میزبانید و باید لباستون مجلسی باشه
همه : باشه
رفتیم غذا پختیم و همه جارو تمیز کردیم
رفتم یه لباس پوشیدم و آرایش کردم ( اسلاید دو ) ( میکاپش: https://wisgoon.com/pin/49870331/ ) و اومدم پایین و بله کل سالن پر شده بود ، رفتم مشروب و اینجور چیزا تارف کردم که دیدم ارباب تمام مدت داره نگام میکنه ، گفتم لباسم بازه ،
ویو کوک
توی میان جمعیت میدرخشید، خیلی خوشگل شده بود
کمکم مهمونی تموم شد و گرفتیم خوابیدیم
ویو آیلین
ظهر فردا
€ آیلین
_ بله
€ کل داستان زندگیت رو بگو
و گفتم
€ فکر نمیکنی چرا باید پدرخواندت با جئون دشمن باشه .
_ نمیدونم . تاحالا بهم نگفته
€ آها
ویو لیا
سیلا رو فرستادم بره از آیلین جاسوسی کنه
لیا : چییییییییییییییییی؟ ؟؟ اون جاسوسه ، باید به ارباب بگم
ادامه دارد...
خماری😂
۵ لایک ۱۰ کامنت
p3
چرا احساس میکنم جئون منو میشناسه ؟
€ آیلین ، بیا بریم پایین
_ باش
رفتیم پایین
اجوما : آیلین و لیا برین یه دستی اتاق ارباب بکشین
رفتیم که دیدیم جئون خوابه ، لیا روی میز رو دست مال کشید و منم تختش رو ، که نمیدونم چی شد که لیز خوردم و افتادم بغلش و لبم رو لبش کشیده شد
+چیکار میکنی ؟
_ ببخشید
و بلند شدم که لیا گفت
لیا : ارباب من دیدم ، اون شمارو دوست داره و خودشو از عمد انداخت رو شما
+راست میگه ؟
_ نه دروغ میگه
و رفتم بیرون ، دروغ به این بزرگی آخه؟
همه رفتیم جمع شدیم که اجوما گفت ، امشب مهمونیه ، باید همه جا حاضر باشه ، و اینکه همه تون میزبانید و باید لباستون مجلسی باشه
همه : باشه
رفتیم غذا پختیم و همه جارو تمیز کردیم
رفتم یه لباس پوشیدم و آرایش کردم ( اسلاید دو ) ( میکاپش: https://wisgoon.com/pin/49870331/ ) و اومدم پایین و بله کل سالن پر شده بود ، رفتم مشروب و اینجور چیزا تارف کردم که دیدم ارباب تمام مدت داره نگام میکنه ، گفتم لباسم بازه ،
ویو کوک
توی میان جمعیت میدرخشید، خیلی خوشگل شده بود
کمکم مهمونی تموم شد و گرفتیم خوابیدیم
ویو آیلین
ظهر فردا
€ آیلین
_ بله
€ کل داستان زندگیت رو بگو
و گفتم
€ فکر نمیکنی چرا باید پدرخواندت با جئون دشمن باشه .
_ نمیدونم . تاحالا بهم نگفته
€ آها
ویو لیا
سیلا رو فرستادم بره از آیلین جاسوسی کنه
لیا : چییییییییییییییییی؟ ؟؟ اون جاسوسه ، باید به ارباب بگم
ادامه دارد...
خماری😂
۵ لایک ۱۰ کامنت
۱۱.۷k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.