رم ان؛ ع ش ق ی ک ط رف ه :)
رمان؛ عشق یک طرفه :)
فصل ¹؛ پارت ¹² :)
برگشتمرو به امیر و گفتم: امیر واقعا نمیخواستم این همه پول خرج کنی خیلیو ممنونم نیازی نبود؛
امیر که معلوم بود ناراحت شده بود از حرفم گفت: داری با حرفات ناراحتم میکنیا یعنی چی یروز اومدی خونمون انتظار داری یه شیر کیک بزارم جلوت؟
وای جرررر من داشتم قش میکردم از حرفاشش؛همینطوری که درحال جرررر خردن بودم گفتم : نه عزیزم همچین انتظاریو نداشتم واقعا ازت ممنونم،
نمیدونم اون لحظه چیشد که پنجه هامو رو زمین گذاشتم و لب مو رو لبش گذاشتم، ارتین و رونیکا فقد نگامون میکردن منم خجالت نمیکشیدم، چون از اینکه عشقمو بوسیده بودم خوشحال بودم،
بی صبرانه امیر خوشحال، بغلم کرد، ولی حاجی تولدم که نبود آنقدر برام خوشحال بود😂
هر زوجی دست همو گرفتیم رفتیم نشستیم چیزی بخوریم همه نشستیم بجز رونیکا ، اون بچه غیبش زده بود همه جارو گشتم نبود که نبود برگشتم به بچه ها گفتم : هی ارتین و امیر رونیکا کووو؟
اونا که معلوم بود چیزی ازم پنهون میکنن به تته پته افتادن و گفتن: امممم!چیزههه"
بدون حرفی گفتم: چیزه؟
امیر ارتین و زد تا حداقل ارتین چیزی بگه و ارتینم گفت: آبجی دریا رونیکا رفته بیرون برات غذای مورد علاقتو بخره الان میاد ،
منم که داشتم از استرس میمردم گفتم چیشده حالا به تته پته افتادن 😐💔
برگشتم گفتم: شماهم انگار معلم داره ازتون سوال میپرسه استرس گرفتین برا یه کلمه گفتن💔
امیر سگ شده بود از اینکه ارتین بهم گفته بود آبجی معلوم بود از اخمای توهم توهمش،
خاصتم ضایش کنم برگشتم گفتم: امیر چیشده حرص میخوری؟ ترسیدی ارتین منو بدزده ها؟؟😏
امیر"
وا این دختره چش بود؟؟؟
چرا ضایعم میکنه ارتین کسافتم برگشته به دوس دخترم میگه آبجی برو به خارمادرت بگو ابجی
_با توعما چیت شد امیر؟ یه ابجیگفته بهما فوش ناموسی نداده که.
+ چیشدی دریا تو؟
رفتم لباسشو گرفتم بردمش اتاق و.....
ادامه دارد .....
فصل ¹؛ پارت ¹² :)
برگشتمرو به امیر و گفتم: امیر واقعا نمیخواستم این همه پول خرج کنی خیلیو ممنونم نیازی نبود؛
امیر که معلوم بود ناراحت شده بود از حرفم گفت: داری با حرفات ناراحتم میکنیا یعنی چی یروز اومدی خونمون انتظار داری یه شیر کیک بزارم جلوت؟
وای جرررر من داشتم قش میکردم از حرفاشش؛همینطوری که درحال جرررر خردن بودم گفتم : نه عزیزم همچین انتظاریو نداشتم واقعا ازت ممنونم،
نمیدونم اون لحظه چیشد که پنجه هامو رو زمین گذاشتم و لب مو رو لبش گذاشتم، ارتین و رونیکا فقد نگامون میکردن منم خجالت نمیکشیدم، چون از اینکه عشقمو بوسیده بودم خوشحال بودم،
بی صبرانه امیر خوشحال، بغلم کرد، ولی حاجی تولدم که نبود آنقدر برام خوشحال بود😂
هر زوجی دست همو گرفتیم رفتیم نشستیم چیزی بخوریم همه نشستیم بجز رونیکا ، اون بچه غیبش زده بود همه جارو گشتم نبود که نبود برگشتم به بچه ها گفتم : هی ارتین و امیر رونیکا کووو؟
اونا که معلوم بود چیزی ازم پنهون میکنن به تته پته افتادن و گفتن: امممم!چیزههه"
بدون حرفی گفتم: چیزه؟
امیر ارتین و زد تا حداقل ارتین چیزی بگه و ارتینم گفت: آبجی دریا رونیکا رفته بیرون برات غذای مورد علاقتو بخره الان میاد ،
منم که داشتم از استرس میمردم گفتم چیشده حالا به تته پته افتادن 😐💔
برگشتم گفتم: شماهم انگار معلم داره ازتون سوال میپرسه استرس گرفتین برا یه کلمه گفتن💔
امیر سگ شده بود از اینکه ارتین بهم گفته بود آبجی معلوم بود از اخمای توهم توهمش،
خاصتم ضایش کنم برگشتم گفتم: امیر چیشده حرص میخوری؟ ترسیدی ارتین منو بدزده ها؟؟😏
امیر"
وا این دختره چش بود؟؟؟
چرا ضایعم میکنه ارتین کسافتم برگشته به دوس دخترم میگه آبجی برو به خارمادرت بگو ابجی
_با توعما چیت شد امیر؟ یه ابجیگفته بهما فوش ناموسی نداده که.
+ چیشدی دریا تو؟
رفتم لباسشو گرفتم بردمش اتاق و.....
ادامه دارد .....
۲.۱k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.