رم ان؛ ع ش ق ی ک ط رف ه :)
رمان؛ عشق یک طرفه :)
فصل ¹؛ پارت ¹⁰:)
+ عای امیر داری خجالتم میدی نگو دیگه
_بیا بغلم عشقم رفتم دستمو انداختم دور گردنشو باهم رفتیم رونیکا هم بیچاره تنهاااا داشت میومد
دریا"
بیچاره رونیکا تنهاست دلم براش میسوزه 🥲 رفتم دستشو گرفتم چسبوندم به خودمو راه افتادیم..
نگران بودم نمیدونم چرا ولی تو دلم هی به خودم فوش میدادم در همه حالت. در همین حین امیر گفت: بریم ارتین و ببینیم
دریا''
منو رونیکا قبول کردیم و رفتیم ساعت ۱۱ شب بود دیه از شهربازی رفتیم مستقیم رونیکا رو پیاده کردیم و امیر بهش گفت خودش بره به ادرسی که میگه چون ارتین میگه دوس داره قراره شون دوتایی باشه خلاصه تو راه بودیم دیدم امیر یجا توقف کرد بهش گفتم: چیشد چرا وایستادی؟
_ دریا
+ جانم؟
_ کسی خونمون نیست میای خونمون؟
یا قمر پیغمبر به مامانم چی بگم؟ من با امیر؟استاد مون؟ تو خونه اون ؟ چیکار کنم؟پیششم بخابم ؟ کلی فکر تو سرم بود که امیر گفت: دریا چیشد بگو دیه؟
+اممم اخه من که با شما نسبتی ندارم نمیدونم چی بگم.
_ خب پس از الان رل من میشی؟
دریا''
چیبگم بهش خیلی خیلی استرس دارم بگم اره فردا یچیزی بشه نخام باهاش باشم چی بگم یا اماممممممممممممم.
+مضطربم نمیدونم
_ اشکاال نداره مهم نیس هرموفع خاصی بهم بگو خیلی وقت داری حالا فقد بگو میای خونمون یا نه؟
+ خب به مامانم یچی میگم اوکی میام.
گازشو گرف با خوشحالی رفتیم تو راه امیر گفت: اوه او بریم خونه غذا سفارش بدم فیلم بزنم ببینیم
بدون حرفی رسیدیم خونه درو باز کرد همین که در و باز کرد بریم خونه......
ادامه .....💓🗿
فصل ¹؛ پارت ¹⁰:)
+ عای امیر داری خجالتم میدی نگو دیگه
_بیا بغلم عشقم رفتم دستمو انداختم دور گردنشو باهم رفتیم رونیکا هم بیچاره تنهاااا داشت میومد
دریا"
بیچاره رونیکا تنهاست دلم براش میسوزه 🥲 رفتم دستشو گرفتم چسبوندم به خودمو راه افتادیم..
نگران بودم نمیدونم چرا ولی تو دلم هی به خودم فوش میدادم در همه حالت. در همین حین امیر گفت: بریم ارتین و ببینیم
دریا''
منو رونیکا قبول کردیم و رفتیم ساعت ۱۱ شب بود دیه از شهربازی رفتیم مستقیم رونیکا رو پیاده کردیم و امیر بهش گفت خودش بره به ادرسی که میگه چون ارتین میگه دوس داره قراره شون دوتایی باشه خلاصه تو راه بودیم دیدم امیر یجا توقف کرد بهش گفتم: چیشد چرا وایستادی؟
_ دریا
+ جانم؟
_ کسی خونمون نیست میای خونمون؟
یا قمر پیغمبر به مامانم چی بگم؟ من با امیر؟استاد مون؟ تو خونه اون ؟ چیکار کنم؟پیششم بخابم ؟ کلی فکر تو سرم بود که امیر گفت: دریا چیشد بگو دیه؟
+اممم اخه من که با شما نسبتی ندارم نمیدونم چی بگم.
_ خب پس از الان رل من میشی؟
دریا''
چیبگم بهش خیلی خیلی استرس دارم بگم اره فردا یچیزی بشه نخام باهاش باشم چی بگم یا اماممممممممممممم.
+مضطربم نمیدونم
_ اشکاال نداره مهم نیس هرموفع خاصی بهم بگو خیلی وقت داری حالا فقد بگو میای خونمون یا نه؟
+ خب به مامانم یچی میگم اوکی میام.
گازشو گرف با خوشحالی رفتیم تو راه امیر گفت: اوه او بریم خونه غذا سفارش بدم فیلم بزنم ببینیم
بدون حرفی رسیدیم خونه درو باز کرد همین که در و باز کرد بریم خونه......
ادامه .....💓🗿
۵.۸k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.