فیک : ددی مافیایی من
فیک : ددی مافیایی من
پارت : 52
تهیونگ ویو :
داشتیم با پسرا حرف میزدیم که دیدم یکی صدام زد به بالای سرم نگاه کردم که دیدم هیونجین و فیلیکسن
اهههه دوباره این دوتا مگسه مزاحم ( توهین نمیکنم این فقط یه فیکه)
حالته جدی به خودم دادم و از سره صندلی بلند شدم و روبه روی هیونجین و فیلیکس وایسادم و گفتم
تهیونگ : باز چی شده؟
تهیونگ : هوانگ هیونجین؟
هیونجین : هه چی شده؟
هیونجین : بزار خواهرم بیاد باهام
تهیونگ : اونوقت برای چی بزارم بیاد؟
تهیونگ : اون کناره من خوشحاله
و ما همو دوست داریم
هیونجین : همو دوست دارید؟
هیونجین : خودت یه نگاه بهش بنداز
( به جیا نگاه کردم که دیدم داره با بغض به فیلیکس نگاه میکنه
فیلیکس هم همینطور
داشتم با تعجب بهشون نگاه میکردم که هیونجین گفت)
هیونجین : بیا بریم بیرون تا باهم حرف بزنیم
تهیونگ : باشه
( میخواستم دنباله هیونجین برم بیرون که یونگی دستمو گرفت وگفت)
یونگی : تهیونگ میخوای منم باهات بیام؟
تهیونگ : نه یونگی نمیخواد
یونگی : مطمئنی؟
تهیونگ : اره هیونگ
( اینو گفتمو از بار اومدم بیرون که هیونجین رو دیدم رفتم سمتش و بهش گفتم)
تهیونگ : بگو
تهیونگ : میشنوم
هیونجین : ببین
هیونجین : فیلیکس و جیا عاشقه همن
هیونجین : اونا هم دیگرو خیلی دوست دارن پس تو مانعه جدایی شون نشو
هیونجین : نزار که از هم جدا بشن اونم فقط بخواطره خود خواهی خودت
هیونجین : پس لطفا
هیونجین : ازت خواهش میکنم کیم تهیونگ
هیونجین : لطفا بزار که باهم خوشحال باشن
( هیونجین که اینو گفت رفت داخل و من با بغضی که داخله گلوم بود
بیرون بودم
یعنی چی؟
جیا و فیلیکس عاشقه همن؟
و من دارم با خود خواهیم اونارو از هم جدا میکنم؟
یعنی من انقدر پستم؟
اگه جیا فیلیکس رو دوست داره
خب...
اونارو از هم جدا نمیکنم
و میزارم که جیا بره.....)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارت : 52
تهیونگ ویو :
داشتیم با پسرا حرف میزدیم که دیدم یکی صدام زد به بالای سرم نگاه کردم که دیدم هیونجین و فیلیکسن
اهههه دوباره این دوتا مگسه مزاحم ( توهین نمیکنم این فقط یه فیکه)
حالته جدی به خودم دادم و از سره صندلی بلند شدم و روبه روی هیونجین و فیلیکس وایسادم و گفتم
تهیونگ : باز چی شده؟
تهیونگ : هوانگ هیونجین؟
هیونجین : هه چی شده؟
هیونجین : بزار خواهرم بیاد باهام
تهیونگ : اونوقت برای چی بزارم بیاد؟
تهیونگ : اون کناره من خوشحاله
و ما همو دوست داریم
هیونجین : همو دوست دارید؟
هیونجین : خودت یه نگاه بهش بنداز
( به جیا نگاه کردم که دیدم داره با بغض به فیلیکس نگاه میکنه
فیلیکس هم همینطور
داشتم با تعجب بهشون نگاه میکردم که هیونجین گفت)
هیونجین : بیا بریم بیرون تا باهم حرف بزنیم
تهیونگ : باشه
( میخواستم دنباله هیونجین برم بیرون که یونگی دستمو گرفت وگفت)
یونگی : تهیونگ میخوای منم باهات بیام؟
تهیونگ : نه یونگی نمیخواد
یونگی : مطمئنی؟
تهیونگ : اره هیونگ
( اینو گفتمو از بار اومدم بیرون که هیونجین رو دیدم رفتم سمتش و بهش گفتم)
تهیونگ : بگو
تهیونگ : میشنوم
هیونجین : ببین
هیونجین : فیلیکس و جیا عاشقه همن
هیونجین : اونا هم دیگرو خیلی دوست دارن پس تو مانعه جدایی شون نشو
هیونجین : نزار که از هم جدا بشن اونم فقط بخواطره خود خواهی خودت
هیونجین : پس لطفا
هیونجین : ازت خواهش میکنم کیم تهیونگ
هیونجین : لطفا بزار که باهم خوشحال باشن
( هیونجین که اینو گفت رفت داخل و من با بغضی که داخله گلوم بود
بیرون بودم
یعنی چی؟
جیا و فیلیکس عاشقه همن؟
و من دارم با خود خواهیم اونارو از هم جدا میکنم؟
یعنی من انقدر پستم؟
اگه جیا فیلیکس رو دوست داره
خب...
اونارو از هم جدا نمیکنم
و میزارم که جیا بره.....)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۸.۵k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.