رویای تو :) پارت ۱۳
رویای تو :) پارت ۱۳
ساعت ۴۵ : ۹ شب
روی مبل توی دفترش نشسته بود . هنوز داشت فکر میکرد . بعد از چند دقیقه ی دیگه تصمیمشو گرفت .
موبایلش رو دستش گرفت و به شماره ای که روی کارت بود ، پیام داد : قبوله .
ویو کوک
از اون موقع منتظر پیامش بود . توی اتاق بزرگش نشسته بود و مدام به سراغ گوشیش میرفت . پس چرا پیام نمیداد؟!
اگه پیشنهادشو قبول نکنه چی ؟ اونجوری دوباره جیمین مخشو میخورد. قهوه اش رو دستش گرفت و کمی ازش خورد . گوشیشو برداشت . نزدیک ساعت ۱۰ بود ؛ چرا جوابشو نداده بود ؟
همون موقع صدای پیامک گوشیش اومد و باعث شد نفسشو حبس کنه . وقتی دید که نوشته " قبوله " نفس راحتی کشید و براش فرستاد :
" خوبه، فردا بیا همونجایی که هم رو ملاقات کردیم . نزدیکای ساعت ۶ عصر "
گوشیشو خاموش کرد و به سمت تختش رفت . خودشو ولو کرد روی تخت و به دنیای خواب رفت .
ببخشیدددد میدونم کم شد 🌑🖤
ساعت ۴۵ : ۹ شب
روی مبل توی دفترش نشسته بود . هنوز داشت فکر میکرد . بعد از چند دقیقه ی دیگه تصمیمشو گرفت .
موبایلش رو دستش گرفت و به شماره ای که روی کارت بود ، پیام داد : قبوله .
ویو کوک
از اون موقع منتظر پیامش بود . توی اتاق بزرگش نشسته بود و مدام به سراغ گوشیش میرفت . پس چرا پیام نمیداد؟!
اگه پیشنهادشو قبول نکنه چی ؟ اونجوری دوباره جیمین مخشو میخورد. قهوه اش رو دستش گرفت و کمی ازش خورد . گوشیشو برداشت . نزدیک ساعت ۱۰ بود ؛ چرا جوابشو نداده بود ؟
همون موقع صدای پیامک گوشیش اومد و باعث شد نفسشو حبس کنه . وقتی دید که نوشته " قبوله " نفس راحتی کشید و براش فرستاد :
" خوبه، فردا بیا همونجایی که هم رو ملاقات کردیم . نزدیکای ساعت ۶ عصر "
گوشیشو خاموش کرد و به سمت تختش رفت . خودشو ولو کرد روی تخت و به دنیای خواب رفت .
ببخشیدددد میدونم کم شد 🌑🖤
۷.۰k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.