..... black girl
.....#black_girl
#part_9
ویو ا.ت :
از کلاس اومدم بیر.ون ، رفتم دفتر مدیر و در ز.دم
مدیر: بله
ا.ت: کوانم میتونم...
مدیر: بیا دا.خل عزیزم
رفتم دا.خل که گفت بشین
ا.ت: خیلی ممنون
مدیر: چیزی شده دخت.رم؟ چی باعث شده بیای دفتر؟
ا.ت: بهتره بگین کی
راستش میخواستم یه کاری برام بک.نین
مدیر: جانم ، اگر در توانم باشه حتما
ا.ت: ........
ویو هوشی:
دینو: معلوم نیست باز قراره چیکار کن.ه ، دخت.ره ی.....
چرا نمیزاری مثل بقیه اد.بش کنم؟ قبلا دخا.لت نمی.کر.دی چرا رو.ش حساس شدی؟
هوشی: حساس شدم؟ کی گفته ، فقط نمیخو.ام مثل من باتو لج کن.ه
دینو: اوو پس بگو چخبرهه
هوشی: عا..حح دینو میز.نم لح.ت میک.نماا ، این چر.ت و پر.تا چیه که بهش فکر می.ک.نی
دینو: هاها پس فهمیدی به چی فکر می.ک.نم
میخوای بهش بگم؟ ( آرومو با خنده)
یه چشم قره براش رفتم که ساکت شد
دینو: باوشه بابا سخت نگیر داداش( با خنده )
هوشی: دینوووووو خف.ه شوو ، اوکی؟
ویو ا.ت:
مدیر: سعی میکنم انجا.مش بد.م ، فقط دارم بهت اعتماد میک.نماا
ا.ت: خیالتون را.حت مشکلی پیش نمی.اد
خیلی ممنون من امروز براتون ارسال می.ک.نم
مدیر: باشه امیدوارم کمکت کرده باشم
تعظیم کر.دم و اوم.دم بیر.ون
وا.رد کلاس خودم شد.م
لینا: ا.ت خوبی، احساس می.ک.نم داری یه کار.ایی می.ک.نی
ا.ت: ها... نه دارم برای امتحانا برنامه ریزی می.ک.نم
لینا: مطمئنی؟ مشک.وک میز.نی
ا.ت: لینا گیرنده بهم ، خودت میفهمی
لینا: ا.ت می.خو.ای چیکار کن.ی؟ لطفا باهاشون لج نک.ن ، میدونی که دش.منی بوجود می.اد
ا.ت: لینا باور ک.ن کا.ری نمی.ک.نم
لینا: باشه باور کر.دم ( متلکی)
معلم وا.رد شدو شروع کر.د به درس دا.دن
وسط کلاس دینو رفت پیش معلم و بهش یچیزی گفت و معلم قبول کرد
معلم: لینا برو بشین پیش شیلا
ا.ت: چرا؟ چیزی شده؟
معلم: نه، فقط میخوام یه جابهجایی بک.نم
دینو تو هم برو بشین پیش ا.ت
ا.ت: همینو کم داشتم
دینو: با کمال میل( پوزخند )
اومد نشست پیشم ولی حتی بهش نگاه هم نک.ردم
هوشی هم با تعجب نگاه می.ک.رد بهش ، یعنی قصدش چیه؟
یکم که گذشت، خود.شو پر.ت ک.رد روی زمین ، چشه؟
دینو: آ.یی کم.رمم چته تو ، دیو.ونه شد.ی؟
معلم: کافیهه ، ا.ت چرا اینکارو کردی؟
ویو دینو:
میخواستم پا.ش به دفتر با.ز بشه ولی با چیزی که گفت تعجب کر.دم ، همه ی نقشم بهم ریخ.ت
به هوشی نگاه کردم که اونم مات مو.نده بود
این دخت.ر غیر قابل پیشبینیه باورم نمیشد اینجوری نقشم و سر خودم آورد.....
─━─━─• · · ·
#part_9
ویو ا.ت :
از کلاس اومدم بیر.ون ، رفتم دفتر مدیر و در ز.دم
مدیر: بله
ا.ت: کوانم میتونم...
مدیر: بیا دا.خل عزیزم
رفتم دا.خل که گفت بشین
ا.ت: خیلی ممنون
مدیر: چیزی شده دخت.رم؟ چی باعث شده بیای دفتر؟
ا.ت: بهتره بگین کی
راستش میخواستم یه کاری برام بک.نین
مدیر: جانم ، اگر در توانم باشه حتما
ا.ت: ........
ویو هوشی:
دینو: معلوم نیست باز قراره چیکار کن.ه ، دخت.ره ی.....
چرا نمیزاری مثل بقیه اد.بش کنم؟ قبلا دخا.لت نمی.کر.دی چرا رو.ش حساس شدی؟
هوشی: حساس شدم؟ کی گفته ، فقط نمیخو.ام مثل من باتو لج کن.ه
دینو: اوو پس بگو چخبرهه
هوشی: عا..حح دینو میز.نم لح.ت میک.نماا ، این چر.ت و پر.تا چیه که بهش فکر می.ک.نی
دینو: هاها پس فهمیدی به چی فکر می.ک.نم
میخوای بهش بگم؟ ( آرومو با خنده)
یه چشم قره براش رفتم که ساکت شد
دینو: باوشه بابا سخت نگیر داداش( با خنده )
هوشی: دینوووووو خف.ه شوو ، اوکی؟
ویو ا.ت:
مدیر: سعی میکنم انجا.مش بد.م ، فقط دارم بهت اعتماد میک.نماا
ا.ت: خیالتون را.حت مشکلی پیش نمی.اد
خیلی ممنون من امروز براتون ارسال می.ک.نم
مدیر: باشه امیدوارم کمکت کرده باشم
تعظیم کر.دم و اوم.دم بیر.ون
وا.رد کلاس خودم شد.م
لینا: ا.ت خوبی، احساس می.ک.نم داری یه کار.ایی می.ک.نی
ا.ت: ها... نه دارم برای امتحانا برنامه ریزی می.ک.نم
لینا: مطمئنی؟ مشک.وک میز.نی
ا.ت: لینا گیرنده بهم ، خودت میفهمی
لینا: ا.ت می.خو.ای چیکار کن.ی؟ لطفا باهاشون لج نک.ن ، میدونی که دش.منی بوجود می.اد
ا.ت: لینا باور ک.ن کا.ری نمی.ک.نم
لینا: باشه باور کر.دم ( متلکی)
معلم وا.رد شدو شروع کر.د به درس دا.دن
وسط کلاس دینو رفت پیش معلم و بهش یچیزی گفت و معلم قبول کرد
معلم: لینا برو بشین پیش شیلا
ا.ت: چرا؟ چیزی شده؟
معلم: نه، فقط میخوام یه جابهجایی بک.نم
دینو تو هم برو بشین پیش ا.ت
ا.ت: همینو کم داشتم
دینو: با کمال میل( پوزخند )
اومد نشست پیشم ولی حتی بهش نگاه هم نک.ردم
هوشی هم با تعجب نگاه می.ک.رد بهش ، یعنی قصدش چیه؟
یکم که گذشت، خود.شو پر.ت ک.رد روی زمین ، چشه؟
دینو: آ.یی کم.رمم چته تو ، دیو.ونه شد.ی؟
معلم: کافیهه ، ا.ت چرا اینکارو کردی؟
ویو دینو:
میخواستم پا.ش به دفتر با.ز بشه ولی با چیزی که گفت تعجب کر.دم ، همه ی نقشم بهم ریخ.ت
به هوشی نگاه کردم که اونم مات مو.نده بود
این دخت.ر غیر قابل پیشبینیه باورم نمیشد اینجوری نقشم و سر خودم آورد.....
─━─━─• · · ·
۲.۵k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.