ناجی پارت ٢٢
#ناجی #پارت_٢٢
چشمامو ک باز کردم همونجا وسط سالن دراز کشیده بودم ولی با این تفاوت ک حالا ی بالش و پتو هم داشتم دیگ هوا روشن نبود نگار اومد پیشم
گفت
-فری خوبی
+اره
-چت شد؟
تازه یادم اومد ک سعید زنگ زده بود خواستم بلند شم ک ی چیزی پشت دستم اذیتم کرد سرم بهم وصل بود نگار گفت
-بگیر بخواب کجا میخوای بری
دراز کشیدم نگار پرسید
-تو چت شده
+سعید
-سعید ؟!
+زنگ زد گفت فکر میکنی میتونی از دست من فرار کنی ....نگار اگ پیدام کنه بدبخت میشم ....اون بلده چجوری عمومو رام کنه ...نکنه پیدام کنه بعد بگه ب عموم ک این دختره خوبی نیس زود شوهرش بده....بعد بگه من حاضرم باهاش ازدواج کنم تا ادم شه بعد....
نگار گفت
-وااااااااااای تو تا کجاهاش رفتی
+من این بشر رو میشناسم میدونم ک چ ادمیه تک تک دیالوگاشو حفظم
-ن پیدات نمیکنه اون شمارتو از کجا پیدا کرد
+نمیدونم
-کی شمارتو داره
+فقط تو اقاجون
تو ب کسی ندادی؟!
-ن بابا ......فقط مامانم داره گفتم بهش ک میام پیشت شمارت رو دادم ک اگ من جواب ندادم نگران نشه ب تو زنگ بزنه
+زنگ بزن مامانت بپرس کسی خونه زنگ نزد
-شماره خونه مارو مگه داره
+دفترچه تلفن من تو اتاقم بود دید گرفته زنگ زدع
-باشه الان زنگ میزنم
نگاهی ب اطراف کردم محمد نبود پرسیدم
+محمد کو؟!
-تو ک حالت بد شد زنگ زد دکتر این کیه کار میکنی پیشش...
+اقاجون
-اره ...گفت بیاد اینجا معاینه ات کرد گفت ک شوک عصبیه الانم محمد برد ک برسونتش از اونوربره داروهاتو ....الو الو مامان سلام چطوری خوبی مامان امروز کسی زنگ نزد بهت سراغ فری رو بگیره .....خب....شمارشو دادی .....چرا اخه ....حالا عیبی نداره ن ن عیبی نداره از این ب بعد زنگ زد جواب نده ....حالا نگفتی ک من رفتم پیشش.....خب خدارو شکر ن مفصله ...بعدا.....بعدا تعریف میکنم اره ...فدات خدافظ
+چی میگفت
-ها؟!
+میگم چی گفت
-هیچی ..... گفت پسر عموش زنگ زد گفت فری قهر کرده میخوام منت کشی کنم خیر سرش گفت خطش خاموشه شما خبر نداره مامانم از همه جا بیخبر گفت ن روشنه اینجا ی دستی زد گفت اععع من گوشیم خراب شده هنگ میکنه ی بار شمارشو میگی من بنویسم مامانمم خط جدیدتو میده فقط خداروشکر نگفت من پیشتم حالا برم ماجرا رو بهش بگم تا بند و اب نداده
صدای چند تا تقه ب در نگاهامونو اونور جلب کرد نگار درو باز کرد محمد بود منو دید گفت
*خب خداروشکر ب هوش اومدید بهترید؟!
+اره خوبم چیزی نیس
*یهویی چی شد
خواستم دهن باز کنم ک حرف بزنم اما نگار خودش تند تند حرفاشو زد و همه چیو از صفر تا صد گفت محمد حرفی نزد اخه حرفی نداشت فقط گفت
*خطتونو خاموش کنید ک مشکلی پیش نیاد
نگار گفت
-مرسی از پشنهادتون داکتر خاموش کردم
چشمامو ک باز کردم همونجا وسط سالن دراز کشیده بودم ولی با این تفاوت ک حالا ی بالش و پتو هم داشتم دیگ هوا روشن نبود نگار اومد پیشم
گفت
-فری خوبی
+اره
-چت شد؟
تازه یادم اومد ک سعید زنگ زده بود خواستم بلند شم ک ی چیزی پشت دستم اذیتم کرد سرم بهم وصل بود نگار گفت
-بگیر بخواب کجا میخوای بری
دراز کشیدم نگار پرسید
-تو چت شده
+سعید
-سعید ؟!
+زنگ زد گفت فکر میکنی میتونی از دست من فرار کنی ....نگار اگ پیدام کنه بدبخت میشم ....اون بلده چجوری عمومو رام کنه ...نکنه پیدام کنه بعد بگه ب عموم ک این دختره خوبی نیس زود شوهرش بده....بعد بگه من حاضرم باهاش ازدواج کنم تا ادم شه بعد....
نگار گفت
-وااااااااااای تو تا کجاهاش رفتی
+من این بشر رو میشناسم میدونم ک چ ادمیه تک تک دیالوگاشو حفظم
-ن پیدات نمیکنه اون شمارتو از کجا پیدا کرد
+نمیدونم
-کی شمارتو داره
+فقط تو اقاجون
تو ب کسی ندادی؟!
-ن بابا ......فقط مامانم داره گفتم بهش ک میام پیشت شمارت رو دادم ک اگ من جواب ندادم نگران نشه ب تو زنگ بزنه
+زنگ بزن مامانت بپرس کسی خونه زنگ نزد
-شماره خونه مارو مگه داره
+دفترچه تلفن من تو اتاقم بود دید گرفته زنگ زدع
-باشه الان زنگ میزنم
نگاهی ب اطراف کردم محمد نبود پرسیدم
+محمد کو؟!
-تو ک حالت بد شد زنگ زد دکتر این کیه کار میکنی پیشش...
+اقاجون
-اره ...گفت بیاد اینجا معاینه ات کرد گفت ک شوک عصبیه الانم محمد برد ک برسونتش از اونوربره داروهاتو ....الو الو مامان سلام چطوری خوبی مامان امروز کسی زنگ نزد بهت سراغ فری رو بگیره .....خب....شمارشو دادی .....چرا اخه ....حالا عیبی نداره ن ن عیبی نداره از این ب بعد زنگ زد جواب نده ....حالا نگفتی ک من رفتم پیشش.....خب خدارو شکر ن مفصله ...بعدا.....بعدا تعریف میکنم اره ...فدات خدافظ
+چی میگفت
-ها؟!
+میگم چی گفت
-هیچی ..... گفت پسر عموش زنگ زد گفت فری قهر کرده میخوام منت کشی کنم خیر سرش گفت خطش خاموشه شما خبر نداره مامانم از همه جا بیخبر گفت ن روشنه اینجا ی دستی زد گفت اععع من گوشیم خراب شده هنگ میکنه ی بار شمارشو میگی من بنویسم مامانمم خط جدیدتو میده فقط خداروشکر نگفت من پیشتم حالا برم ماجرا رو بهش بگم تا بند و اب نداده
صدای چند تا تقه ب در نگاهامونو اونور جلب کرد نگار درو باز کرد محمد بود منو دید گفت
*خب خداروشکر ب هوش اومدید بهترید؟!
+اره خوبم چیزی نیس
*یهویی چی شد
خواستم دهن باز کنم ک حرف بزنم اما نگار خودش تند تند حرفاشو زد و همه چیو از صفر تا صد گفت محمد حرفی نزد اخه حرفی نداشت فقط گفت
*خطتونو خاموش کنید ک مشکلی پیش نیاد
نگار گفت
-مرسی از پشنهادتون داکتر خاموش کردم
۱۱۴.۰k
۲۰ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.