فیک چند پارتی جونگ کوک
فیک چند پارتی جونگ کوک
وقتی ماشین میاد از رو سگ کوچولوت کاسپِر رد میشه پارت ۳
از زبان ات
همینجور یه نفس داشت میگفت حالا من نگران که کسی نشنوه جونگ کوک خیلی راحت داره ازم اعتراض میکنه
جونگ کوک: خوبه منم افسردگی بگیرم بمیرم اون وقت شاید بیای بلکه با جنازم باشی
ات: جونگ کوک آروم باش عزیزم سکته میکنی هاااا اون وقت من بدون ددی میشم باشه امشبو قبول میکنم ولی فقط همین یه شبو داریماااا
جونگ کوک که انگار تی تاپ بهش داده بودم با چشمای ذوق زدش اومد جلو همه بوسم کرد من از خجالت همینجور داشتم سرخ میشدم و تپش قلبم می رفت بالا و می ترسیدم کسی ما رو ببینه بخاطر همین سریع ولش کردم
ات: جونگ کوک اگه الان یه نفر مارو تو این شرایط ببینه چی؟ نمی تونم حداقل تا خونه صبر کنی
جونگ کوک: همش تقصیر خودته دیگه انقدر منو منتظر گذاشتی که کنترلمو از دست دادم حالا هم اگه خیلی منتظرم بزاری دیگه کارامون مثبت ۱۸ میشه
ات: خدایا منو پامر صورتی کن فقط منو محو کن
جونگ کوک: فرقی نمیکنه اگه پامرم باشی من کارمو میکنم
سعی کردم حرفشو نادیده بگیرم از کنارش رد شدم قلاده کاسپر رو بعد از اینکه دکتر معاینش کرد یادم رفت دوباره به قلادش ببندم داشتیم از مطب دامپزشکی خارج می شدیم که یدفه کاسپر دوید وسط خیابون و فرار کرد
در اون لحظه قلبم برای چند ثانیه وایساد خودمم می خواستم برم تو خیابون که از هر دو طرف ماشینا با تمام سرعت می رفتن فقط بخاطر اینکه کاسپر رو پیدا کنم و از اونجا نجاتش بدم
یدفه صدای بلند بوق ماشین اومد دیدم که کاسپر با یه ماشینی برخورد کرد و افتاد رو زمین خونی مالی
سریع دست جونگ کوک رو ول کردم و دویدم رفتم جایی که کاسپر روی زمین افتاده بود
جثه ی کوچیک غرق در خونش رو از زمین بلند کردم و تو بغلم گرفتم و همینجور هق هق کنان گریه می کردم
جونگ کوک اومد پیشم و بغلم کرد سعی کرد کاسپر رو ازم جدا کنه
جونگ کوک: ات بلند شو باید بریم نباید همینجا بمونی دیدن این صحنه برات خوب نیست زود باش بلند شو
ات: ولم کن من پیش کاسپر می مونم کاسپر هاپو کوچولوی من بلند شو با هم بریم خواهش می کنم کاسپر نه..... (ات توی فیک ها چقدر بدبختی هق هق کنان جسم له شده ی کاسپر رو تو بغلش گرفته بود)
ات: کاسپر نباید بمیری تازه می خواستم برات جفت پیدا کنم تنها نباشی هق هق هق هق داره از شدت گریه سکته میکنه
ات همینطور که داشت برای هاپو کوچولوش گریه می کرد و اونو تو بغلش گرفته بود خودشم از شدت گریه انقدر حالش بد شد که تو بغل جونگ کوک بیهوش شد
وقتی ماشین میاد از رو سگ کوچولوت کاسپِر رد میشه پارت ۳
از زبان ات
همینجور یه نفس داشت میگفت حالا من نگران که کسی نشنوه جونگ کوک خیلی راحت داره ازم اعتراض میکنه
جونگ کوک: خوبه منم افسردگی بگیرم بمیرم اون وقت شاید بیای بلکه با جنازم باشی
ات: جونگ کوک آروم باش عزیزم سکته میکنی هاااا اون وقت من بدون ددی میشم باشه امشبو قبول میکنم ولی فقط همین یه شبو داریماااا
جونگ کوک که انگار تی تاپ بهش داده بودم با چشمای ذوق زدش اومد جلو همه بوسم کرد من از خجالت همینجور داشتم سرخ میشدم و تپش قلبم می رفت بالا و می ترسیدم کسی ما رو ببینه بخاطر همین سریع ولش کردم
ات: جونگ کوک اگه الان یه نفر مارو تو این شرایط ببینه چی؟ نمی تونم حداقل تا خونه صبر کنی
جونگ کوک: همش تقصیر خودته دیگه انقدر منو منتظر گذاشتی که کنترلمو از دست دادم حالا هم اگه خیلی منتظرم بزاری دیگه کارامون مثبت ۱۸ میشه
ات: خدایا منو پامر صورتی کن فقط منو محو کن
جونگ کوک: فرقی نمیکنه اگه پامرم باشی من کارمو میکنم
سعی کردم حرفشو نادیده بگیرم از کنارش رد شدم قلاده کاسپر رو بعد از اینکه دکتر معاینش کرد یادم رفت دوباره به قلادش ببندم داشتیم از مطب دامپزشکی خارج می شدیم که یدفه کاسپر دوید وسط خیابون و فرار کرد
در اون لحظه قلبم برای چند ثانیه وایساد خودمم می خواستم برم تو خیابون که از هر دو طرف ماشینا با تمام سرعت می رفتن فقط بخاطر اینکه کاسپر رو پیدا کنم و از اونجا نجاتش بدم
یدفه صدای بلند بوق ماشین اومد دیدم که کاسپر با یه ماشینی برخورد کرد و افتاد رو زمین خونی مالی
سریع دست جونگ کوک رو ول کردم و دویدم رفتم جایی که کاسپر روی زمین افتاده بود
جثه ی کوچیک غرق در خونش رو از زمین بلند کردم و تو بغلم گرفتم و همینجور هق هق کنان گریه می کردم
جونگ کوک اومد پیشم و بغلم کرد سعی کرد کاسپر رو ازم جدا کنه
جونگ کوک: ات بلند شو باید بریم نباید همینجا بمونی دیدن این صحنه برات خوب نیست زود باش بلند شو
ات: ولم کن من پیش کاسپر می مونم کاسپر هاپو کوچولوی من بلند شو با هم بریم خواهش می کنم کاسپر نه..... (ات توی فیک ها چقدر بدبختی هق هق کنان جسم له شده ی کاسپر رو تو بغلش گرفته بود)
ات: کاسپر نباید بمیری تازه می خواستم برات جفت پیدا کنم تنها نباشی هق هق هق هق داره از شدت گریه سکته میکنه
ات همینطور که داشت برای هاپو کوچولوش گریه می کرد و اونو تو بغلش گرفته بود خودشم از شدت گریه انقدر حالش بد شد که تو بغل جونگ کوک بیهوش شد
۳۸.۲k
۰۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.