فیک چند پارتی جونگ کوک
فیک چند پارتی جونگ کوک
وقتی ماشین میاد از رو سگ کوچولوت کاسپِر رد میشه پارت ۱
از زبان ات
تو آشپزخونه داشتم به کاسپر غذاشو میدادم با لبخند تلخی بهش نگاه می کردم و هی قربون صدقه (فقط عاشق سگای عروسکی و مینیاتوریه خانوم) و نوازش می کردم دیروز بردمش رادیولوژی تا چکاپش کنه آخه از و لحظه ای که به دنیا اومد ستون فقراتش یکم منحنی و قوز داشت البته خیلی جدی نبود
ولی یک هفتس که کاسپر اصلا حال و روز خوبی نداره همش بی قراری میکنه یه گوشه ی تاریک خونه خودشو ازم قایم میکنه اصلا دیگه تو دست و پا نمیاد لب به غذاهاشم نمیزنه
به جونگ کوک گفتم تا براش یه ویزیت از قبل براش رزرو کنه تا ببریمش پیش دامپزشک ببینم باید با کاسپر چیکار کنم
همش سعی می کردم با کاسپر بازی کنم تا یکم سرگرم شه شاید حالش بهتر شه اما خیلی بی خیال و ریلکس بود هیچ واکنشی نشون نمی داد
خودم یه چکش کردم ولی علائم بیماری نداشت پس یعنی افسرده شده؟ فکر نمی کنم جاییش درد بکنه هیچ زخم یا آسیب دیدگی روی بدنش نیست پس احتمالاً هورمون هاش ریخته به هم اما من که انقدر باهاش بازی میکنم و براش وقت میزارم پس چرا اینجوری شده؟
یه نگاهی به بم (سگ جونگ کوک) انداختم خرس گنده رو کاناپه یه لم داده با اینکه ۳ ماهشه ولی از بچه غولم گنده تره هرچی باشه باباشم یه بانیه عضله ایه
کاسپر رو تو بغلم گرفتم(کاسپر به قلبش وصله این دختر) خیلی لاغر شده این یه هفته ایه برعکس بم که هر روز گنده و گنده تر میشه
یدفه صدای باز شدن در ورودی سالن باز شد صدای قدماشو سمتم میشنیدم بوی عطر تندش کل خونه رو برداشت از شناخت عطر همیشگیش فهمیدم کوکه
بی توجه بهش همونطور که کاسپر رو تو بغلم گرفته بودم و نوازش و بوس بارونش می کردم دستای گرمی رو دور کمرم حس کردم از پشت بغلم کرد
جونگ کوک: آماده ای که ببریمش دامپزشکی؟
سرمو تکون دادم اولش کاسپر خودشم باهامون همکاری کرد و اومد ولی بعدش که فهمید قراره بریم دامپزشکی قبول نکرد و هی این ور و اون ور بالا و پایین می پرید و جنگولک بازی در می آورد و هی خودشو ناز می کرد که مثلاً بگه حالش خوبه و نیازی ندارد بره دامپزشکی تا دکتر برسیش کنه
کلافه و غمگین رو به جونگ کوک کردم و گفتم: حالا چیکار کنیم اگه نخواد بره دامپزشکی چی؟ اگه هم ببرمش چطوری رامش کنم یه وقت فرار کرد یا کسی رو گاز گرفت
جونگ کوک اومد سمتم و با پشت یکی از دستاش صورتمو آروم نوازشی کشید و اون یکی دستشو دور پشتم حلقه کرد و با دستش پشت کمرمو قفل کرد و نزدیک خودش کرد
سعی می کنم تا جایی که میشه کمتر توی فیک ها فاز غمگین بگیرم
وقتی ماشین میاد از رو سگ کوچولوت کاسپِر رد میشه پارت ۱
از زبان ات
تو آشپزخونه داشتم به کاسپر غذاشو میدادم با لبخند تلخی بهش نگاه می کردم و هی قربون صدقه (فقط عاشق سگای عروسکی و مینیاتوریه خانوم) و نوازش می کردم دیروز بردمش رادیولوژی تا چکاپش کنه آخه از و لحظه ای که به دنیا اومد ستون فقراتش یکم منحنی و قوز داشت البته خیلی جدی نبود
ولی یک هفتس که کاسپر اصلا حال و روز خوبی نداره همش بی قراری میکنه یه گوشه ی تاریک خونه خودشو ازم قایم میکنه اصلا دیگه تو دست و پا نمیاد لب به غذاهاشم نمیزنه
به جونگ کوک گفتم تا براش یه ویزیت از قبل براش رزرو کنه تا ببریمش پیش دامپزشک ببینم باید با کاسپر چیکار کنم
همش سعی می کردم با کاسپر بازی کنم تا یکم سرگرم شه شاید حالش بهتر شه اما خیلی بی خیال و ریلکس بود هیچ واکنشی نشون نمی داد
خودم یه چکش کردم ولی علائم بیماری نداشت پس یعنی افسرده شده؟ فکر نمی کنم جاییش درد بکنه هیچ زخم یا آسیب دیدگی روی بدنش نیست پس احتمالاً هورمون هاش ریخته به هم اما من که انقدر باهاش بازی میکنم و براش وقت میزارم پس چرا اینجوری شده؟
یه نگاهی به بم (سگ جونگ کوک) انداختم خرس گنده رو کاناپه یه لم داده با اینکه ۳ ماهشه ولی از بچه غولم گنده تره هرچی باشه باباشم یه بانیه عضله ایه
کاسپر رو تو بغلم گرفتم(کاسپر به قلبش وصله این دختر) خیلی لاغر شده این یه هفته ایه برعکس بم که هر روز گنده و گنده تر میشه
یدفه صدای باز شدن در ورودی سالن باز شد صدای قدماشو سمتم میشنیدم بوی عطر تندش کل خونه رو برداشت از شناخت عطر همیشگیش فهمیدم کوکه
بی توجه بهش همونطور که کاسپر رو تو بغلم گرفته بودم و نوازش و بوس بارونش می کردم دستای گرمی رو دور کمرم حس کردم از پشت بغلم کرد
جونگ کوک: آماده ای که ببریمش دامپزشکی؟
سرمو تکون دادم اولش کاسپر خودشم باهامون همکاری کرد و اومد ولی بعدش که فهمید قراره بریم دامپزشکی قبول نکرد و هی این ور و اون ور بالا و پایین می پرید و جنگولک بازی در می آورد و هی خودشو ناز می کرد که مثلاً بگه حالش خوبه و نیازی ندارد بره دامپزشکی تا دکتر برسیش کنه
کلافه و غمگین رو به جونگ کوک کردم و گفتم: حالا چیکار کنیم اگه نخواد بره دامپزشکی چی؟ اگه هم ببرمش چطوری رامش کنم یه وقت فرار کرد یا کسی رو گاز گرفت
جونگ کوک اومد سمتم و با پشت یکی از دستاش صورتمو آروم نوازشی کشید و اون یکی دستشو دور پشتم حلقه کرد و با دستش پشت کمرمو قفل کرد و نزدیک خودش کرد
سعی می کنم تا جایی که میشه کمتر توی فیک ها فاز غمگین بگیرم
۲۷.۰k
۰۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.