فیک چند پارتی جونگ کوک
فیک چند پارتی جونگ کوک
وقتی ماشین میاد از رو سگ کوچولوت کاسپِر رد میشه پارت آخر
از زبان جونگ کوک
ات انقدر عاشق کاسپر بود که بخاطرش بیهوش شد نمی دونم ات بخاطر منم اینطوری میشه یا نه (کوکی الان واقعاً وقتشه؟) اما به هرحال کاسپر رو از تو بغلش برداشتم گذاشتم تو یه کیسه و ات رو بلندش کردم بردمش خونه و سریعتر یه دکتر خبر کردم تا بیاد ات رو معاینه کنه
تمام مدت دستشو تو دستم گرفته بودم و منتظر موندم تا بهوش بیاد
بعد از یه نیم ساعت بالاخره بهوش اومد آروم چشماشو باز کرد
گفتم: ات عشقم خوبی؟ دیگه نگران نباش همه چی تموم شد
ات اومد از رو تخت بلند شه که گرفتمش گفت: کاسپر کاسپر کجاست؟ چی شد؟
گفتم: چون می دونم وقتی نانو (یکی از سگای پامر ات که وقتی ۷ سالش بود مرد) رو خودت خاکش کردی بخاطر همین گذاشتمش تو یه کیسه و آوردمش
از زبان ات
با جونگ کوک رفتیم تو باغچه ی خونه زمین چال کردیم و کاسپر رو توش گذاشتیم زیر خاک محو شد اشکم در اومد سریع رفتم تو بغل کوکی و گریه کردم اونم منو تو بغل گرمش کشید
جونگ کوک: گریه نکن دیگه بم مگه اینجا دسته هویجه؟
ات: نه... ولی... ولی کاسپرو خیلی دوست داشتم چون اونو تو روز تولدم برام خریدیش
جونگ کوک: خب برای تولدت دوباره یکی دیگه میخرم فقط تروخدا مراقب این یکی باش
ات: اما هیچ کی برام کاسپر نمیشه
بعد چند دقیقه گریه کردنم بند اومد
جونگ کوک: خب ما امشب کار داشتیما
ات: خیلی خستم اصلا نمیشه فردا شب باشه؟
جونگ کوک: هر شب داری می پیچونیش وای این بار دیگه نه
یدفه منو از زمین جارو کرد و بردم تو خونه تو اتاقمون و......
به خوبی و خوشی زندگی کردن پایان
برای این فیک زیاد حوصله نداشتم امید وارم خوب بوده باشه درواقع سگم آنجلا الگو گرفتم همین اتفاق براش افتاد و تو باغ مادر بزرگم خاکش کردم عررررر چقدر دلم براش تنگ شده
وقتی ماشین میاد از رو سگ کوچولوت کاسپِر رد میشه پارت آخر
از زبان جونگ کوک
ات انقدر عاشق کاسپر بود که بخاطرش بیهوش شد نمی دونم ات بخاطر منم اینطوری میشه یا نه (کوکی الان واقعاً وقتشه؟) اما به هرحال کاسپر رو از تو بغلش برداشتم گذاشتم تو یه کیسه و ات رو بلندش کردم بردمش خونه و سریعتر یه دکتر خبر کردم تا بیاد ات رو معاینه کنه
تمام مدت دستشو تو دستم گرفته بودم و منتظر موندم تا بهوش بیاد
بعد از یه نیم ساعت بالاخره بهوش اومد آروم چشماشو باز کرد
گفتم: ات عشقم خوبی؟ دیگه نگران نباش همه چی تموم شد
ات اومد از رو تخت بلند شه که گرفتمش گفت: کاسپر کاسپر کجاست؟ چی شد؟
گفتم: چون می دونم وقتی نانو (یکی از سگای پامر ات که وقتی ۷ سالش بود مرد) رو خودت خاکش کردی بخاطر همین گذاشتمش تو یه کیسه و آوردمش
از زبان ات
با جونگ کوک رفتیم تو باغچه ی خونه زمین چال کردیم و کاسپر رو توش گذاشتیم زیر خاک محو شد اشکم در اومد سریع رفتم تو بغل کوکی و گریه کردم اونم منو تو بغل گرمش کشید
جونگ کوک: گریه نکن دیگه بم مگه اینجا دسته هویجه؟
ات: نه... ولی... ولی کاسپرو خیلی دوست داشتم چون اونو تو روز تولدم برام خریدیش
جونگ کوک: خب برای تولدت دوباره یکی دیگه میخرم فقط تروخدا مراقب این یکی باش
ات: اما هیچ کی برام کاسپر نمیشه
بعد چند دقیقه گریه کردنم بند اومد
جونگ کوک: خب ما امشب کار داشتیما
ات: خیلی خستم اصلا نمیشه فردا شب باشه؟
جونگ کوک: هر شب داری می پیچونیش وای این بار دیگه نه
یدفه منو از زمین جارو کرد و بردم تو خونه تو اتاقمون و......
به خوبی و خوشی زندگی کردن پایان
برای این فیک زیاد حوصله نداشتم امید وارم خوب بوده باشه درواقع سگم آنجلا الگو گرفتم همین اتفاق براش افتاد و تو باغ مادر بزرگم خاکش کردم عررررر چقدر دلم براش تنگ شده
۳۸.۱k
۰۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.