رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊 𔘓
رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊𔘓
پارت³⁴
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
صدای شوک برقی منو به خودم اورد..
رفتم پشت پنجره..
ضربان قلب نوران رفته بود..
با دیدن اون خط صاف احساس کردم قلب منم داره وایمیسه..
دکتر اومد بیرون.
دکتر: متاسفیم اقای جانگ..ما همه تلاشمونو کردیم اما..ایشون تموم کردن..
صداش..مدام توی سرم اکو میشد..
نوران رفت..
نوران مرد..به خاطر من..
سرم گیج میخورد.
یان سه دستمو گرفت تا بشینم.
هیچی نمیشنیدم..هیچی نمیدیدم..
حالم اصلا خوب نبود..
بردن برام سرم زدن.
جواب خوانوادشو من چی بدمم..
بگممم ببخشید بچتون به خاطر من مرد؟
جواب دل خودمو چی بدم..
کسی که دوسش داشتمو گذاشتم بمیره..
الان همه جا شایعه پخش میشه..
من حالا..بدون نوران چه کنمم؟
دکتر چون نوران و خانوادشو میشناخت بهشون زنگ زده بود.
خدایا..کاش خواب باشه..
منو از این خواب مزخرف بیدار کن..
رفتم بیرون.
مامان و باباش حالشون داغون داغون بود..
داداشش خشکش زده بود..
یان سه تمام ماجرارو با ارامش واسشون توضیح میداد.
الان..نفرینم میکنن..
نوران..برگرد پیشم..بگو زنده ای..
چشمام سیاهی میرفت..
داداشش با یه حالتی نگام میکرد..تنفر..
دستمو گذاشتم روی قلبم..
نورانم دیگه نیست..
از بیمارستان زدم بیرون.
من..
ادم کشتم؟ کسی که دوسش داشتم؟
همه توی خیابون با دست نشونم میدادن.
ادم معروفی بودم اره..
نشستم روی زمین..
قلبم تیر میکشید..
مدیرتون سر این پارت مردددددددد
پارت³⁴
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
صدای شوک برقی منو به خودم اورد..
رفتم پشت پنجره..
ضربان قلب نوران رفته بود..
با دیدن اون خط صاف احساس کردم قلب منم داره وایمیسه..
دکتر اومد بیرون.
دکتر: متاسفیم اقای جانگ..ما همه تلاشمونو کردیم اما..ایشون تموم کردن..
صداش..مدام توی سرم اکو میشد..
نوران رفت..
نوران مرد..به خاطر من..
سرم گیج میخورد.
یان سه دستمو گرفت تا بشینم.
هیچی نمیشنیدم..هیچی نمیدیدم..
حالم اصلا خوب نبود..
بردن برام سرم زدن.
جواب خوانوادشو من چی بدمم..
بگممم ببخشید بچتون به خاطر من مرد؟
جواب دل خودمو چی بدم..
کسی که دوسش داشتمو گذاشتم بمیره..
الان همه جا شایعه پخش میشه..
من حالا..بدون نوران چه کنمم؟
دکتر چون نوران و خانوادشو میشناخت بهشون زنگ زده بود.
خدایا..کاش خواب باشه..
منو از این خواب مزخرف بیدار کن..
رفتم بیرون.
مامان و باباش حالشون داغون داغون بود..
داداشش خشکش زده بود..
یان سه تمام ماجرارو با ارامش واسشون توضیح میداد.
الان..نفرینم میکنن..
نوران..برگرد پیشم..بگو زنده ای..
چشمام سیاهی میرفت..
داداشش با یه حالتی نگام میکرد..تنفر..
دستمو گذاشتم روی قلبم..
نورانم دیگه نیست..
از بیمارستان زدم بیرون.
من..
ادم کشتم؟ کسی که دوسش داشتم؟
همه توی خیابون با دست نشونم میدادن.
ادم معروفی بودم اره..
نشستم روی زمین..
قلبم تیر میکشید..
مدیرتون سر این پارت مردددددددد
۶.۲k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.