من برات مهم نیستم؟)
من برات مهم نیستم؟)
پارت 11
تو کمد دنباله لباسش میگشت اما هیچ لباس مناسب پیدا نکرد رویه تخت کلافه نشست شوهرش با شتاب وارده اوتاق شد وقتی همسرش رو دیدی با عصبانیت گفت
فیلیکس: چرا هنوز آماده نشدی
همسرش کلافه گفت
ات : چون هیچ لباس مناسبی ندارم که بپوشم
فیلیکس عصبی سمته کمد لباس قدم برداشت و بعد از گشتن تو کمد یه لباس خیلی بلند برداشت
فیلیکس : همین خوبه بپوش
کنارش رویه تخت لباس رو گذاشت همسرش با اخم گفت
ات : آقا لی میخواهین اینو بپوشم این که نشد لباس
فیلیکس با عصبانیت گفت
فیلیکس: خانم لی لطفا پاشو و لباست رو بپوش چون دیرمون میشه
ات : من اینو نمیپوشم
شوهرش منتظر بهش نگاه کرد و گفت
فیلیکس: چرا
ات : مگه من پیرم که اینو بپوشم بعدشم اونجا همه دوستایه بچگی شماست آخه چجوری اینو بپوشم
فیلیکس عصبی بهش نزدیک شد و خم شد جلویه صورت ات با اون صدایه بمش گفت
فیلیکس : منظورت اینه که میخواهی لباس باز بپوشی
همسرش هول شد و با ترس و صدایه لرزون گفت
ات : نه منظورم این نبود راستش دوست ندارم اینو بپوشم
فیلیکس: من انتخاب کردم پس باید بپوشی حرف نشنوم
ات : ب... با..شه
فیلیکس کمرش رو صاف کرد و از همسرش فاصله گرفت
فیلیکس: زود باش آماده شو دیرمون میشه
ات بلافاصله از رویه تخت بلند شد
بعد از عوض کردنه لباسش آرایش هم کرد و کیفش رو برداشت گوشیش رو تویه کیفش گذاشت از اوتاق خارج شد
سمته سالون رفت لی فیلیکس سرش تو گوشیش بود
رویه مبل نشست بود
ات : اقایه لی من آمادم
مردک چشمایش از صفحه گوشیش سمته ات چرخید
چشمایه درشته فیلیکس رویه ات بود و سکوت کرده بود
ات : اقایه لی
فیلیکس از افکارش بیرون رفت و با همون سردی گفت
فیلیکس : بریم
از رویه مبل بلند شد و راهی بیرون شد ات هم پشته سرش راه اوفتاد
اسلاید 2 لباسه ات
_________________________
وارده عمارت شدن و خدمتکار اون هارو سمته سالون راهنمای کردن
فیلیکس و همسرش با هم راه میرفتن و بلخره رسیدن سالون یه دختر و پسر وقتی فیلیکس و ات رو دیدن سمتشون اومدن دختره با خیلی احترام گفت
بیول: خوش اومدین
فیلیکس : ممنون
سونگمین : دیر کردین
فیلیکس: بلخره که اومدیم (سرد)
سونگمین نگاهی به ات کرد
فیلیکس: معرفی میکنم همسرم لی ات
بیول دستشو سمته ات دراز کرد ات هم بهش دست داد
بیول : من یون بیول هستم
ات : لی ات هستم
فیلیکس : ات سونگمین دوسته بچگیمه
ات : خوشبختم
سونگمین : منم همینطور
فیلیکس : نمی خواهیم بریم تو من خستم
سونگمین تک خندیی کرد و گفت
سونگمین: چرا میریم بفرمائید
ادامه دارد
پارت 11
تو کمد دنباله لباسش میگشت اما هیچ لباس مناسب پیدا نکرد رویه تخت کلافه نشست شوهرش با شتاب وارده اوتاق شد وقتی همسرش رو دیدی با عصبانیت گفت
فیلیکس: چرا هنوز آماده نشدی
همسرش کلافه گفت
ات : چون هیچ لباس مناسبی ندارم که بپوشم
فیلیکس عصبی سمته کمد لباس قدم برداشت و بعد از گشتن تو کمد یه لباس خیلی بلند برداشت
فیلیکس : همین خوبه بپوش
کنارش رویه تخت لباس رو گذاشت همسرش با اخم گفت
ات : آقا لی میخواهین اینو بپوشم این که نشد لباس
فیلیکس با عصبانیت گفت
فیلیکس: خانم لی لطفا پاشو و لباست رو بپوش چون دیرمون میشه
ات : من اینو نمیپوشم
شوهرش منتظر بهش نگاه کرد و گفت
فیلیکس: چرا
ات : مگه من پیرم که اینو بپوشم بعدشم اونجا همه دوستایه بچگی شماست آخه چجوری اینو بپوشم
فیلیکس عصبی بهش نزدیک شد و خم شد جلویه صورت ات با اون صدایه بمش گفت
فیلیکس : منظورت اینه که میخواهی لباس باز بپوشی
همسرش هول شد و با ترس و صدایه لرزون گفت
ات : نه منظورم این نبود راستش دوست ندارم اینو بپوشم
فیلیکس: من انتخاب کردم پس باید بپوشی حرف نشنوم
ات : ب... با..شه
فیلیکس کمرش رو صاف کرد و از همسرش فاصله گرفت
فیلیکس: زود باش آماده شو دیرمون میشه
ات بلافاصله از رویه تخت بلند شد
بعد از عوض کردنه لباسش آرایش هم کرد و کیفش رو برداشت گوشیش رو تویه کیفش گذاشت از اوتاق خارج شد
سمته سالون رفت لی فیلیکس سرش تو گوشیش بود
رویه مبل نشست بود
ات : اقایه لی من آمادم
مردک چشمایش از صفحه گوشیش سمته ات چرخید
چشمایه درشته فیلیکس رویه ات بود و سکوت کرده بود
ات : اقایه لی
فیلیکس از افکارش بیرون رفت و با همون سردی گفت
فیلیکس : بریم
از رویه مبل بلند شد و راهی بیرون شد ات هم پشته سرش راه اوفتاد
اسلاید 2 لباسه ات
_________________________
وارده عمارت شدن و خدمتکار اون هارو سمته سالون راهنمای کردن
فیلیکس و همسرش با هم راه میرفتن و بلخره رسیدن سالون یه دختر و پسر وقتی فیلیکس و ات رو دیدن سمتشون اومدن دختره با خیلی احترام گفت
بیول: خوش اومدین
فیلیکس : ممنون
سونگمین : دیر کردین
فیلیکس: بلخره که اومدیم (سرد)
سونگمین نگاهی به ات کرد
فیلیکس: معرفی میکنم همسرم لی ات
بیول دستشو سمته ات دراز کرد ات هم بهش دست داد
بیول : من یون بیول هستم
ات : لی ات هستم
فیلیکس : ات سونگمین دوسته بچگیمه
ات : خوشبختم
سونگمین : منم همینطور
فیلیکس : نمی خواهیم بریم تو من خستم
سونگمین تک خندیی کرد و گفت
سونگمین: چرا میریم بفرمائید
ادامه دارد
۴.۲k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.