برده عشق
برده عشق
S,²"p,⁸"
________
الیزه
یک هفته بعد
________
با کمک که یونا در حقم کرد تونستم از بیمارستان برم بیرون..آدرس منطقه که میتونستم جیمین رو پیدا کنم رو از یونا گرفتم و راهی شدم..
فاصله بیمارستان با دفاتر دولتی نیم ساعت بود..و منی که پیاده راهی شدم شاید بیشتر از نیم ساعت بشه
کنار خیابان قدم میزدم چون رد شدن از جنگل واسم ترسناک بود..صدا ماشینی که از پشتم شنیدم باعث شد تا وایسم و برگردم.. با دیدن دو سرباز تو جام میخکوب شدم..اگه نزارن..
یکی که فک کنم از لحاظ سن بزرگتر بود نزدیکم اومد.. تعظیم کرد و راست وایستاد..
+:بفرمایید خانوم!!کجا میرین
به لکنت افتاده بودم..چی بگم..تا شک نکنن
الیزه:راستش یکی از ژنرال ها به پزشک نیاز دارن..
+:ژنرال!!
الیزه:بله..ساعاتی قبل یکی از افرداش به بیمارستان اومده بود
+:پس بفرمایید ما شمارو میرسونیم
الیزه:نه ممنون خودم میرم
+:راهی زیادی در پیش دارین خانوم پس لطف نموده با ما بیاین.
الیزه:ممنون
رد کردن پيشنهادشون باعث میشد بیشتر شک کنن..سوار ماشینشون شدم..اونی که کوچیکتر بود رانندگی میکرد..بعد از سوار شدنمون ماشین رو روشن کرد و راه افتاد تو راه همه سکوت اختیار کرده بودیم و حرفی میانمون رد و بدل نشد و از این خوشحال بودم..
_____
زمان زیادی گذشت که ماشین جلو چند ساختمون ایستاد.. از ماشین پیاده شدم..و منتظر اون دو سرباز موندم..
بعدی پیاده شدنشون اینبار من تعظیم کردم و با لحن آروم و مؤدبانه گفتم
الیزه:خیلی ممنون
+:میشه بگین پزشک کدوم ژنرالین؟؟
چشمام رو محکم به هم فشار دادم..من که چیزی از ژنرال ها نمیدونستم حتی یه اسم..حرفایی یونا رو یادم اومد..رتبه بالا ها تو کشور موندن.
الیزه:ژنرال پنج ستاره
اسمی در ذهنم نبود شاید همين تونست منو کمک کنه!
+:باشه.. پس لطفا دنبال من بیاین
دنبالش راه افتادم میدونستم بهم شک کرد و از همه بدتر اگه با ژنرال روبرو بشیم و دروغ که گفتم رو بیفهمن مطمئنم حتی از کشور پرتم میکنن
وارد ساختمون شدیم..و از پلهها بالا رفتيم با رسیدن به طبقه پنجم کنار در بزرگی ایستاد تقه به در زد و بعد از شنیدن صدای از تو اتاق وارد اتاق شد..
جلوتر از من ایستاد و تعظیم کرد..منم یه کوچولو سرم رو خم کردم..
+:قربان پزشکتون.
پیرمرد که پشت میز مشکی بزرگ نشسته بود نگام کرد آب دهنم رو صدادار قورت دادم
☆:میتونی بری
سرباز دوباره تعظیم کرد و تو همون حالت به عقب برگشت و اتاق رو ترک کرد..
پیرمرد نگاهی از سرتاپام انداخت و با لحن آروم گفت
☆:کی هستی؟چرا اومدی اینجا!!
سرم رو بالا آوردم الان زمانش بود حرف بزنم
الیزه:به دنبال پارک جیمین اومدم
☆:پارک جیمین؟؟
الیزه:بله
پیرمرد خواست چیزی بگه اما قبل حرفش در اتاق با ضربت و سریع باز شد..فردی وارد اتاق شد که از سروصورتش ترس و نگرانی میبارید.
ژنرال که از حرکت مرد عصبی شد کاناپه رو ول کرد و بلند و شد و گفت
☆: مگه بهت یاد ندادن در بزنی
مرد نگاهی به من انداخت با دیدن من مطمئنم فکر بدی به ذهن مریضش میاد..
=:معذرت میخوام قربان اما خبر فوریه..
☆:چیزی شده
=:ژنرال های که خط مرزی رو برا صلح رد کرده بودن زخمی دوباره به کشور برگردونده شدن..انگار یکی از اونا مُرده.. و شناسایی هویت دو ژنرال سخته چون صورتشون آسیب دیده..
منتظر نموندم تا ژنرال حرف بزنه
الیزه:جیمین..پارک جیمین حالش خوبه
=:متاسفانه اطلاعِ ندارم
الیزه:کجا پیداشون میتونم
=:بیمارستان منطقه مرزی.
غلط املایی بود معذرت 💫
شب درمورد یچیزی خیلی خیلی مهم حرف میزنم خواستن پست سنجاق شده که شب ميزارم رو نگاه کنین.
S,²"p,⁸"
________
الیزه
یک هفته بعد
________
با کمک که یونا در حقم کرد تونستم از بیمارستان برم بیرون..آدرس منطقه که میتونستم جیمین رو پیدا کنم رو از یونا گرفتم و راهی شدم..
فاصله بیمارستان با دفاتر دولتی نیم ساعت بود..و منی که پیاده راهی شدم شاید بیشتر از نیم ساعت بشه
کنار خیابان قدم میزدم چون رد شدن از جنگل واسم ترسناک بود..صدا ماشینی که از پشتم شنیدم باعث شد تا وایسم و برگردم.. با دیدن دو سرباز تو جام میخکوب شدم..اگه نزارن..
یکی که فک کنم از لحاظ سن بزرگتر بود نزدیکم اومد.. تعظیم کرد و راست وایستاد..
+:بفرمایید خانوم!!کجا میرین
به لکنت افتاده بودم..چی بگم..تا شک نکنن
الیزه:راستش یکی از ژنرال ها به پزشک نیاز دارن..
+:ژنرال!!
الیزه:بله..ساعاتی قبل یکی از افرداش به بیمارستان اومده بود
+:پس بفرمایید ما شمارو میرسونیم
الیزه:نه ممنون خودم میرم
+:راهی زیادی در پیش دارین خانوم پس لطف نموده با ما بیاین.
الیزه:ممنون
رد کردن پيشنهادشون باعث میشد بیشتر شک کنن..سوار ماشینشون شدم..اونی که کوچیکتر بود رانندگی میکرد..بعد از سوار شدنمون ماشین رو روشن کرد و راه افتاد تو راه همه سکوت اختیار کرده بودیم و حرفی میانمون رد و بدل نشد و از این خوشحال بودم..
_____
زمان زیادی گذشت که ماشین جلو چند ساختمون ایستاد.. از ماشین پیاده شدم..و منتظر اون دو سرباز موندم..
بعدی پیاده شدنشون اینبار من تعظیم کردم و با لحن آروم و مؤدبانه گفتم
الیزه:خیلی ممنون
+:میشه بگین پزشک کدوم ژنرالین؟؟
چشمام رو محکم به هم فشار دادم..من که چیزی از ژنرال ها نمیدونستم حتی یه اسم..حرفایی یونا رو یادم اومد..رتبه بالا ها تو کشور موندن.
الیزه:ژنرال پنج ستاره
اسمی در ذهنم نبود شاید همين تونست منو کمک کنه!
+:باشه.. پس لطفا دنبال من بیاین
دنبالش راه افتادم میدونستم بهم شک کرد و از همه بدتر اگه با ژنرال روبرو بشیم و دروغ که گفتم رو بیفهمن مطمئنم حتی از کشور پرتم میکنن
وارد ساختمون شدیم..و از پلهها بالا رفتيم با رسیدن به طبقه پنجم کنار در بزرگی ایستاد تقه به در زد و بعد از شنیدن صدای از تو اتاق وارد اتاق شد..
جلوتر از من ایستاد و تعظیم کرد..منم یه کوچولو سرم رو خم کردم..
+:قربان پزشکتون.
پیرمرد که پشت میز مشکی بزرگ نشسته بود نگام کرد آب دهنم رو صدادار قورت دادم
☆:میتونی بری
سرباز دوباره تعظیم کرد و تو همون حالت به عقب برگشت و اتاق رو ترک کرد..
پیرمرد نگاهی از سرتاپام انداخت و با لحن آروم گفت
☆:کی هستی؟چرا اومدی اینجا!!
سرم رو بالا آوردم الان زمانش بود حرف بزنم
الیزه:به دنبال پارک جیمین اومدم
☆:پارک جیمین؟؟
الیزه:بله
پیرمرد خواست چیزی بگه اما قبل حرفش در اتاق با ضربت و سریع باز شد..فردی وارد اتاق شد که از سروصورتش ترس و نگرانی میبارید.
ژنرال که از حرکت مرد عصبی شد کاناپه رو ول کرد و بلند و شد و گفت
☆: مگه بهت یاد ندادن در بزنی
مرد نگاهی به من انداخت با دیدن من مطمئنم فکر بدی به ذهن مریضش میاد..
=:معذرت میخوام قربان اما خبر فوریه..
☆:چیزی شده
=:ژنرال های که خط مرزی رو برا صلح رد کرده بودن زخمی دوباره به کشور برگردونده شدن..انگار یکی از اونا مُرده.. و شناسایی هویت دو ژنرال سخته چون صورتشون آسیب دیده..
منتظر نموندم تا ژنرال حرف بزنه
الیزه:جیمین..پارک جیمین حالش خوبه
=:متاسفانه اطلاعِ ندارم
الیزه:کجا پیداشون میتونم
=:بیمارستان منطقه مرزی.
غلط املایی بود معذرت 💫
شب درمورد یچیزی خیلی خیلی مهم حرف میزنم خواستن پست سنجاق شده که شب ميزارم رو نگاه کنین.
۱۷.۳k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.