گفتم که با فراق مدارا کنم نشد

گفتم که با فراق مدارا کنم، نشد
یک روز را بدون تو فردا کنم، نشد

در شعر شاعران همه گشتم که مصرعی
در شأن چشم‌های تو پیدا کنم، نشد

گفتند عاشق که شدی؟ گریه‌ام گرفت
می‌خواستم بخندم و حاشا کنم، نشد

بیزارم از رقیب که تا آمدم تو را
از دور چند لحظه تماشا کنم، نشد

شاعر شدم که با قلم ساحرانه‌ام
در قاب شعر، عشق تو را جا کنم، نشد
دیدگاه ها (۲)

به گمانم بزرگترین دارایی ِ زندگی ِ آدمیزاد، همین انسانهای اط...

بعضی ناراحتی ها را هیچ وقت نباید فراموش کرد بعضی دلخوری ها ب...

قدم بزن همه‌ی شهر را به پای خودتو گریه کن وسط کافه‌ها برای خ...

سلام مـوی سپیدم خوش آمدی به سـرمرسیده‌ای که بگویی چقدر خون...

در شعر شاعران همه گشتم که مصرعی ،در شان خنده های تو پیدا کنم...

دو غزل نذر دو تا دیدهء زیبا کردم عاشق شعر شدم شور تماشا کردم...

"شراب سرخ" Part: ⁷ویو کایبا کمک افراد عمارت و یکم خون و خون ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط