لجباز جذابP25
لجباز_جذابP25
+نمیتونممم
_هفف ات نزار عصبی بشم..
+اخهه
_به هیچی فکر نکن فقط بخواب...
+ممنون
_شب بخیر
+ععههه
_چیه؟
+لبا... ست روهم... در میاری؟
_عادت دارمـ.. اوکی نمیکنم خوبه؟
+نه هر جوور دوست داری.. ـشب بخیر..
ویو کوک
این دختر چی داره که من همش فکر پیششه.. اون چشاش حواس واسه ادم نمیزاره...باکاراش...قلبمو میلرزووونه...
ــــــــــــــــــــــــــ
صبح
+نه.. نه.. تقصیر من نیستت..
_اتت... اتت.. پاشوو خواب دیدی...
+اومممم... عاا...
_خوبی؟
+اره تو چطوری؟
_منم خوبم... ساعت 8 دوست داشتی میتونی بخوابی منم میرم پیش تهیونگ گفته امروز میره... به اجوما میگم بیاد پیشت..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
_عه تهیونگ کجا؟
÷میرم خونه مامان زنگ زده گفته برم هنوز برنگشته معلوم نیست کجا رفته...
_خبب حتما پیش دوستاشه
÷چه خبره دیگه جواب تلفنامو نمیده... معلوم نیست باز چه گندی زده که خودشو ازمون پنهون میکنه اگه میخواست پیشه آیو باشه براچی لباس بر نداشت...؟
_باشه بابا ولی بهش حق بده چون تو هم زیادی تند میری...
÷فعلا من برم
_صبحانه هم نخوردی
÷نه ممنون اذیت شدی...
_بازم بیا... خوش اومدی..
÷خدافظ
_خداحافظ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+واااایییی رفتتتتت هوورااااااا
(از استرس نجات یافت)
_هففف ات بیداری؟
+ارههه... عع.. مامانمه...
_جواب بده
+الوو ـ... جا دوستمم... آیو.... چیی؟.... خبب. چیزههه.. منم. فقط..... الووو.. مامان..
وااای بد بخت شدم مامانم فهمیده به آیو گفته آیو هم گفته نه نیست...
_باید به آیو میگفتی..
+اگه میگفتم که... هففف حالا چیکار کنم؟
_فعلا بیا صبحانه بخور تا فکر کنیم...
+خوردم
_ببین دیگه انتظار نداشته باش این دروغت رو باور کنم...
+خخخ من صبحانه دوست ندارم یعنی هیچ موقع نمیخورم.. اصرار هم نکن چون فایده نداره... تو خوردی بیا...
_ات میدونی که اینجا با خونه مامانت فرق داره؟ هوم؟
+خب؟
_یعنی مجبوری... و اگر هم نخوری مجبورم کار دیگه ای بکنم... کدوم؟
+هففف کی از اینجا خلاص میشم؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از صبحانه تصمیم گرفتیم بریم خونه آیو...
اما اونجا هیچکس نبود....
و من تنها برگشتم خونه...
+نمیتونممم
_هفف ات نزار عصبی بشم..
+اخهه
_به هیچی فکر نکن فقط بخواب...
+ممنون
_شب بخیر
+ععههه
_چیه؟
+لبا... ست روهم... در میاری؟
_عادت دارمـ.. اوکی نمیکنم خوبه؟
+نه هر جوور دوست داری.. ـشب بخیر..
ویو کوک
این دختر چی داره که من همش فکر پیششه.. اون چشاش حواس واسه ادم نمیزاره...باکاراش...قلبمو میلرزووونه...
ــــــــــــــــــــــــــ
صبح
+نه.. نه.. تقصیر من نیستت..
_اتت... اتت.. پاشوو خواب دیدی...
+اومممم... عاا...
_خوبی؟
+اره تو چطوری؟
_منم خوبم... ساعت 8 دوست داشتی میتونی بخوابی منم میرم پیش تهیونگ گفته امروز میره... به اجوما میگم بیاد پیشت..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
_عه تهیونگ کجا؟
÷میرم خونه مامان زنگ زده گفته برم هنوز برنگشته معلوم نیست کجا رفته...
_خبب حتما پیش دوستاشه
÷چه خبره دیگه جواب تلفنامو نمیده... معلوم نیست باز چه گندی زده که خودشو ازمون پنهون میکنه اگه میخواست پیشه آیو باشه براچی لباس بر نداشت...؟
_باشه بابا ولی بهش حق بده چون تو هم زیادی تند میری...
÷فعلا من برم
_صبحانه هم نخوردی
÷نه ممنون اذیت شدی...
_بازم بیا... خوش اومدی..
÷خدافظ
_خداحافظ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+واااایییی رفتتتتت هوورااااااا
(از استرس نجات یافت)
_هففف ات بیداری؟
+ارههه... عع.. مامانمه...
_جواب بده
+الوو ـ... جا دوستمم... آیو.... چیی؟.... خبب. چیزههه.. منم. فقط..... الووو.. مامان..
وااای بد بخت شدم مامانم فهمیده به آیو گفته آیو هم گفته نه نیست...
_باید به آیو میگفتی..
+اگه میگفتم که... هففف حالا چیکار کنم؟
_فعلا بیا صبحانه بخور تا فکر کنیم...
+خوردم
_ببین دیگه انتظار نداشته باش این دروغت رو باور کنم...
+خخخ من صبحانه دوست ندارم یعنی هیچ موقع نمیخورم.. اصرار هم نکن چون فایده نداره... تو خوردی بیا...
_ات میدونی که اینجا با خونه مامانت فرق داره؟ هوم؟
+خب؟
_یعنی مجبوری... و اگر هم نخوری مجبورم کار دیگه ای بکنم... کدوم؟
+هففف کی از اینجا خلاص میشم؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از صبحانه تصمیم گرفتیم بریم خونه آیو...
اما اونجا هیچکس نبود....
و من تنها برگشتم خونه...
۱۱.۸k
۱۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.