🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت88 #جلد_دوم
در اتاق که باز شد سرمو با تا کردن لباسا گرم کردم
_سلام عزیزم خوبی؟
جوابشو ندادم و سرمو بالا نیاوردم که نگاهش کنم صدای قدماش اینو داشت بهم میگفت که بهم نزدیک میشه لباسی که دستم بود از دستم کشید و دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد و توی صورتم نگاه کرد و گفت
_ایلین خانم از من دلخوره؟
نگاهش کردم حرفی نبود بزنم خودش خوب میدونه چیکار کرده دستشو کنار زدم تا خواستم از کنارش بگذرم دوباره دستمو گرفت و منو به سمت خودش کشید و محکم بغلم کرد سرمو روی سینه اش گذاشت و گفت
_ من معذرت می خوام خیلی کارا توی هم پیچ خورده بود میدونی که پدرم مشکلات کوچکی داره برامون درست می کنه تا کارام خوب پیش نره برای همینه که دیر کردم قول میدم دیگه تکرار نشه...
امروز چیکار کردی چطوری گذشت؟
دستام ناخودآگاه دور کمرش حلقه شد نمی تونستم هر چقدر هم که از این آدم دلخور باشم نمی تونستم از آغوشش دل بکنم با ناراحتی گفتم
تا دلت بخواد حرصم داد این کیمیا...
خندید و گفت
_درکت می کنم خیلی خوشحالم که میرم سرکار کمتر این دختر رو میبینم.
منو رها کرد و به سمت در اتاق رفت و در را قفل کرد متعجب گفتم داری چیکار می کنی؟
دستش به سمت دکمه های پیراهنش برد از تنش در آورد به سمتم اومد و منو از زمین جدا کرده روی تخت انداخت و با خنده گفت
_ از صبح دلم انقدر برات تنگ شده بود که با خودم گفتم اولین کاری که برسم خونه می کنم اینه که یه دل سیر آیلین و بغل می کنم
با خنده خواستم کنارش بزنم گفتم دیوونه کیمیا اینجاس مونس... صدامون میره بیرون داری چیکار می کنی!
بیخیال گفت
_ برام اهمیتی نداره من الان به تو نیاز دارم که آرومم کنی که آرومت کنم پس مخالفت نکن چون تاثیری نداره...
درضمن بهتره کینیا صدامونو بشنوه اصلا حساب کار دستش میاد.
سریع شروع کرد به در آوردن لباسام منم مانع نشدم منم دلم اونو میخواست دستش که روی تنم نشست و بالا و پایین شد و نفس های داغش توی گردنم و روی پوستم رو نوازش کرد و ناخودآگاه صدای آهم بلند شد
🌹
#خلاقانه #فردوس_برین #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #wallpaper #عکس_نوشته #خلاقیت #عاشقانه #نوشته_عاشقانه #هنر #ایده #جذاب
#خان_زاده #پارت88 #جلد_دوم
در اتاق که باز شد سرمو با تا کردن لباسا گرم کردم
_سلام عزیزم خوبی؟
جوابشو ندادم و سرمو بالا نیاوردم که نگاهش کنم صدای قدماش اینو داشت بهم میگفت که بهم نزدیک میشه لباسی که دستم بود از دستم کشید و دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد و توی صورتم نگاه کرد و گفت
_ایلین خانم از من دلخوره؟
نگاهش کردم حرفی نبود بزنم خودش خوب میدونه چیکار کرده دستشو کنار زدم تا خواستم از کنارش بگذرم دوباره دستمو گرفت و منو به سمت خودش کشید و محکم بغلم کرد سرمو روی سینه اش گذاشت و گفت
_ من معذرت می خوام خیلی کارا توی هم پیچ خورده بود میدونی که پدرم مشکلات کوچکی داره برامون درست می کنه تا کارام خوب پیش نره برای همینه که دیر کردم قول میدم دیگه تکرار نشه...
امروز چیکار کردی چطوری گذشت؟
دستام ناخودآگاه دور کمرش حلقه شد نمی تونستم هر چقدر هم که از این آدم دلخور باشم نمی تونستم از آغوشش دل بکنم با ناراحتی گفتم
تا دلت بخواد حرصم داد این کیمیا...
خندید و گفت
_درکت می کنم خیلی خوشحالم که میرم سرکار کمتر این دختر رو میبینم.
منو رها کرد و به سمت در اتاق رفت و در را قفل کرد متعجب گفتم داری چیکار می کنی؟
دستش به سمت دکمه های پیراهنش برد از تنش در آورد به سمتم اومد و منو از زمین جدا کرده روی تخت انداخت و با خنده گفت
_ از صبح دلم انقدر برات تنگ شده بود که با خودم گفتم اولین کاری که برسم خونه می کنم اینه که یه دل سیر آیلین و بغل می کنم
با خنده خواستم کنارش بزنم گفتم دیوونه کیمیا اینجاس مونس... صدامون میره بیرون داری چیکار می کنی!
بیخیال گفت
_ برام اهمیتی نداره من الان به تو نیاز دارم که آرومم کنی که آرومت کنم پس مخالفت نکن چون تاثیری نداره...
درضمن بهتره کینیا صدامونو بشنوه اصلا حساب کار دستش میاد.
سریع شروع کرد به در آوردن لباسام منم مانع نشدم منم دلم اونو میخواست دستش که روی تنم نشست و بالا و پایین شد و نفس های داغش توی گردنم و روی پوستم رو نوازش کرد و ناخودآگاه صدای آهم بلند شد
🌹
#خلاقانه #فردوس_برین #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #wallpaper #عکس_نوشته #خلاقیت #عاشقانه #نوشته_عاشقانه #هنر #ایده #جذاب
۵.۷k
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.