رمان.ترسناک آونگ🕳
#رمان.ترسناک #آونگ🕳
Part7
تمامی مطالبی که خواندید بخشی از اعتراف های این زن (( سارا )) بود او بخاطر گم شدن مادر و شوهرش و قتل دوستش نگین جزو مظنونین این پرونده است و به دادگاه احضار شده است.
و تمامی مطالبی که در ۶ پارت قبلی خواندید خاطرات سارا در روز جنایت بود که آن را به پلیس تعریف می کرد.📌
سرهنگ مقابل سارا نشسته سرش را می خاراند و سیگارش را در لیوان خاموش می کند و به سارا می گوید: چرا بین اینهمه آدم تو چیزیت نشده؟
سارا به لکنت افتاده و می گوید: نمی دونم لابد قراره منو یه وقت دیگه بکشه!من چه بدونم؟؟
سرهنگ سرش را تکان می دهد و می گوید بسیار خب پس بزار از جایی که ماجرا مونده اونو ادامه بدیم ! تو توی سالن بیمارستان بین اون جمعیت چشمت به اون مرد کچله خورد خب بعدش!
سارا ادامه ی ماجرا را شروع به تعریف کردن می کند:
اون بین جمعیت بود و بعدش سوار آسانسور شد و رفت نمی تونستم دنبالش برم چون جرئتشو نداشتم بعد اون اتفاق پرستارا اتاقمو عوض کردن و یه اتاق دیگه بهم دادن! اما ماجرا به این تموم نشد همون شب خانواده نگین از گم شدن دخترشون خبر دار شده بودن و اومدن بیمارستان رو بهم ریختن منم حالم اصلا خوب نبود می دونستم نگین مرده چون با چشمای خودم دیدم که اونو کشتن فقط می خواستم حداقل جسدش پیدا شه چون نمی تونستم بی قراری مادرشو ببینم که خودشو می زد و هار هار گریه می کرد بخاطر همین دلمو به دریا زدم به بهانه ی هوا خوری از بیمارستان خارج شدم می خواستم برگردم اون خونه چون همیشه میگن قاتل به صحنه جرم بر می گرده ! و تنها سرنخ ارتباطی من و اون مرد همون خونه است.....
سوار یکی از تاکسی های توی حیاط شدم صورتمو پوشوندم و از بیمارستان خارج شدیم به راننده آدرس رو دادم و منو رسوند دم در ویلا!!!
ویلا توی تاریکی وحشتناک بود احساس می کردم هنوزم دارم فریاد های نگین رو می شنوم دور ویلا پلیس یه نوار زرد نزدیک نشوید کشیده بود اما من باید داخل میشدم یه حسی بهم میگفت اون توی خونه منتظر منه از زیر نوار رد شدم و قفل درو باز کردم با صدای جر جر کنان در ، داخل حیاط شدم کف حیاط پر خون خشک شده نگین بود که اون مرد روی زمین کشیده بودش اما یه چیز دیگه هم بود خدای من!
روی دیوار رد دست خونی بود رد دست خونی درست شبیه دست خودم بود!! ترسیده بودم چند قدم جلوتر رفتم که از بین درختا بالاخره در ورودی ساختمان نمایان شد هوا تاریک بود و سوزش هوا آزارم میداد ، که ناگهان در حیاط محکم بسته شد جیغ بنفشی کشیدم ولی خودمو قانع کردم که باد درو بسته که توجهم به یه چیزی جلب شد چراغ زرد طبقه بالا روشن خاموش میشد ، فلج شده بودم نه می تونستم حرفی بزنم نه کاری بکنم صدای یه آهنگ از یه گروه راک هم از طبقه بالا میومد، خودش بود منتظر منه!!
ادامه...
Part7
تمامی مطالبی که خواندید بخشی از اعتراف های این زن (( سارا )) بود او بخاطر گم شدن مادر و شوهرش و قتل دوستش نگین جزو مظنونین این پرونده است و به دادگاه احضار شده است.
و تمامی مطالبی که در ۶ پارت قبلی خواندید خاطرات سارا در روز جنایت بود که آن را به پلیس تعریف می کرد.📌
سرهنگ مقابل سارا نشسته سرش را می خاراند و سیگارش را در لیوان خاموش می کند و به سارا می گوید: چرا بین اینهمه آدم تو چیزیت نشده؟
سارا به لکنت افتاده و می گوید: نمی دونم لابد قراره منو یه وقت دیگه بکشه!من چه بدونم؟؟
سرهنگ سرش را تکان می دهد و می گوید بسیار خب پس بزار از جایی که ماجرا مونده اونو ادامه بدیم ! تو توی سالن بیمارستان بین اون جمعیت چشمت به اون مرد کچله خورد خب بعدش!
سارا ادامه ی ماجرا را شروع به تعریف کردن می کند:
اون بین جمعیت بود و بعدش سوار آسانسور شد و رفت نمی تونستم دنبالش برم چون جرئتشو نداشتم بعد اون اتفاق پرستارا اتاقمو عوض کردن و یه اتاق دیگه بهم دادن! اما ماجرا به این تموم نشد همون شب خانواده نگین از گم شدن دخترشون خبر دار شده بودن و اومدن بیمارستان رو بهم ریختن منم حالم اصلا خوب نبود می دونستم نگین مرده چون با چشمای خودم دیدم که اونو کشتن فقط می خواستم حداقل جسدش پیدا شه چون نمی تونستم بی قراری مادرشو ببینم که خودشو می زد و هار هار گریه می کرد بخاطر همین دلمو به دریا زدم به بهانه ی هوا خوری از بیمارستان خارج شدم می خواستم برگردم اون خونه چون همیشه میگن قاتل به صحنه جرم بر می گرده ! و تنها سرنخ ارتباطی من و اون مرد همون خونه است.....
سوار یکی از تاکسی های توی حیاط شدم صورتمو پوشوندم و از بیمارستان خارج شدیم به راننده آدرس رو دادم و منو رسوند دم در ویلا!!!
ویلا توی تاریکی وحشتناک بود احساس می کردم هنوزم دارم فریاد های نگین رو می شنوم دور ویلا پلیس یه نوار زرد نزدیک نشوید کشیده بود اما من باید داخل میشدم یه حسی بهم میگفت اون توی خونه منتظر منه از زیر نوار رد شدم و قفل درو باز کردم با صدای جر جر کنان در ، داخل حیاط شدم کف حیاط پر خون خشک شده نگین بود که اون مرد روی زمین کشیده بودش اما یه چیز دیگه هم بود خدای من!
روی دیوار رد دست خونی بود رد دست خونی درست شبیه دست خودم بود!! ترسیده بودم چند قدم جلوتر رفتم که از بین درختا بالاخره در ورودی ساختمان نمایان شد هوا تاریک بود و سوزش هوا آزارم میداد ، که ناگهان در حیاط محکم بسته شد جیغ بنفشی کشیدم ولی خودمو قانع کردم که باد درو بسته که توجهم به یه چیزی جلب شد چراغ زرد طبقه بالا روشن خاموش میشد ، فلج شده بودم نه می تونستم حرفی بزنم نه کاری بکنم صدای یه آهنگ از یه گروه راک هم از طبقه بالا میومد، خودش بود منتظر منه!!
ادامه...
۱۰.۷k
۳۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.