پارت ۳۲
پارت ۳۲
ات:نمیتونم باورت کنم جونگکوک من دیگه بهت اعتماد ندارم
کوک:ات
ات:تو خودت رو بزار جای من اکه بخاطر کسی تیر بخوری که واسش هر کاری بکنی بعد اون بیاد از روی جسمت رد بشه وقتی که اون باید جای تو باشه
کوک:ات منو اونموقع نمیدونستم که چقدر عاشقتم تو این یه ماه نبودی که مم چقدر زجر کشیدم
ات:جونگکوک توهم نبودی تو این ۲۳سال زندکی من که چقدر زجر کشیدم
کوک:متاسفم
ات:باید فکرامو کنم
کوک:باشه
ات:حرکت کن
کوک:چقدر دیگه بهم میگی
ات:فردا سر میز ناهار
کوک:باشه امیدوارم نظرت عوض بشه
ات:با اون کارهای که تو باهام کردی به احتمال خیلی کم نظرم عوض بشه
کوک:تنها چیزی که میتونم بهت بگم اینه که متاسفم
ات:چیکار کنم دیگه
ات ویو
من هنوزم کوک رو دوست داشتم و حاظرم براش هر کاری رو بکنم فقط بین دوراهی گیر گردم اینکه عشقش رو انتخاب کنم یا ترک کردنش
۱۰مین بعد
رسیدن عمارت
کوک:رسیدیم
ات:اوهوم
از ماشین پیاده شدن
کوک دست ات رو گرفت و به سمت در ورودی عمارت رفتن وقتی رسیدن اجوما در رد باز کرد با دیدن ات دهنش باز موند
اجوما:ات خودتی
ات:آره
اجوما ات رو بغل کرد
احوما:دلم برات تنگ شده بود
ات: منم
ات و کوک رفتن داخل
پرش به فردا
کوک ویو
از دیشب تا الان نتونستم خوب بخوابم تمام فکرم پیش ات بود الاناس که ناهار آماده بشه ولی ات هنوز از اتاق بیرون نیومده
ات ویو
از دیشب فقط دارم فکر میکنم که چی رو انتخاب کنم بلخره انتخاب خودم رو کردم
رفتم پایین
کوک سر میز بود با دیدن من بلند شد .
کوک:تصمیم گرفتی
ات:بعد از ناهار میگم
کوک:باشه
پرش به بعد از ناهار
کوک :خو بگو
ات: من________________
۷۷۵تایی شدیم
ممنونم بابت حمایت هاتون خیلی خوشحالم کردید
ات:نمیتونم باورت کنم جونگکوک من دیگه بهت اعتماد ندارم
کوک:ات
ات:تو خودت رو بزار جای من اکه بخاطر کسی تیر بخوری که واسش هر کاری بکنی بعد اون بیاد از روی جسمت رد بشه وقتی که اون باید جای تو باشه
کوک:ات منو اونموقع نمیدونستم که چقدر عاشقتم تو این یه ماه نبودی که مم چقدر زجر کشیدم
ات:جونگکوک توهم نبودی تو این ۲۳سال زندکی من که چقدر زجر کشیدم
کوک:متاسفم
ات:باید فکرامو کنم
کوک:باشه
ات:حرکت کن
کوک:چقدر دیگه بهم میگی
ات:فردا سر میز ناهار
کوک:باشه امیدوارم نظرت عوض بشه
ات:با اون کارهای که تو باهام کردی به احتمال خیلی کم نظرم عوض بشه
کوک:تنها چیزی که میتونم بهت بگم اینه که متاسفم
ات:چیکار کنم دیگه
ات ویو
من هنوزم کوک رو دوست داشتم و حاظرم براش هر کاری رو بکنم فقط بین دوراهی گیر گردم اینکه عشقش رو انتخاب کنم یا ترک کردنش
۱۰مین بعد
رسیدن عمارت
کوک:رسیدیم
ات:اوهوم
از ماشین پیاده شدن
کوک دست ات رو گرفت و به سمت در ورودی عمارت رفتن وقتی رسیدن اجوما در رد باز کرد با دیدن ات دهنش باز موند
اجوما:ات خودتی
ات:آره
اجوما ات رو بغل کرد
احوما:دلم برات تنگ شده بود
ات: منم
ات و کوک رفتن داخل
پرش به فردا
کوک ویو
از دیشب تا الان نتونستم خوب بخوابم تمام فکرم پیش ات بود الاناس که ناهار آماده بشه ولی ات هنوز از اتاق بیرون نیومده
ات ویو
از دیشب فقط دارم فکر میکنم که چی رو انتخاب کنم بلخره انتخاب خودم رو کردم
رفتم پایین
کوک سر میز بود با دیدن من بلند شد .
کوک:تصمیم گرفتی
ات:بعد از ناهار میگم
کوک:باشه
پرش به بعد از ناهار
کوک :خو بگو
ات: من________________
۷۷۵تایی شدیم
ممنونم بابت حمایت هاتون خیلی خوشحالم کردید
۵۸.۲k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.