معجزه من
معجزه من
پارت ۲۰
رامتین اصلان سلام میکنن مهگل دست النارو میگیره و میشنین
رامتین:چشات دیگ نمسوزه؟
النا:نه یکم میسوزه داره بهتر میشه
رامتین:هفته دیگ هم باید بری دکتر ک معاینه ات کننه
النا:باشه
اصلان:النا
ک رامتین بد نگاه میکنه به اصلان ک اصلان اب دهنشو با صدا قورت میده
اصلان:نه النا خانوم
النا:جانم
اصلان:من میتونم تنهایی باهاتون حرف بزنم
النا:تنهایی؟چی شده؟
اصلان:کاریتون دارم
رامتین:اینجا کسی تنهایی باکسی دیگ صحبت نمکنه
اصلان:خب یک کاری دارم ک فقط میخوام النا خانومم بفهمه چون اون میتونه کمکم کنه
النا:اشکال نداره بریم صحبت کنیم
اصلان بلند میشه و از استین النا میگیره و کمکش میکنه ک برن اتاق،اصلان در اتاق میبنده
النا:خب بگید چیشده؟
اصلان:راستش من از مهگل خوشم میاد دوسش دارم قصدم ازدواج نه چیزه دیگ ازتون میخوام ک به رامتین بگید من میترسم بهش بگم از خواهرش خوشم امده
النا:همنجور ک تو میترسی منم ازش میترسم
اصلان:تروخداا من ک مامان بابا ندارم به خاله رقیه گفتم ک برام بزرگ تری کنه بره بریم خواستگاریش شما هم میشه ک خواهری کنی برام به داداشش بگی(بابغض)
النا:باشه باشه بهش میگم
از اتاق اصلان امد بیرون ک النا رامتین صدا زد و رامتین رفت تو اتاق پیش النا و کنارش نشست
رامتین:چی گفت این پسره؟
النا:از خواهرت خوشش امده و میخوادش
رامتین:چی؟
النا:خواهرتو دوست داره مهگل رو میخواد بیاد خواستگاریش به من گفت ک بهت بگم
رامتین:گوه خوردههههه(باداد)
رامتین ک میخواد ک بره بیرون النا جلوش وایمستع
النا:مگه عیبه میان دیدی خوب نیست ردشون کن
رامتین:برو اونور النا
النا:نمیرم چیکارشون داری خب مهگل رو میخواد
رامتین:به توچه به توچه خواهر خودمه به تو ربطی نداره
النارو هل میده ک النا پرت میشه و میوفته رو زمین ک رامتین تازه متوجه میشه چی غلطی کرده....
اگه غلط املائی دارم ببخشید
و اینک این عکس جدید زیاد جالب نی بازم ببخشید چون هیچ عکسی به پارت هایی بعدی ک قراره بنویسم بجز این نمخورد
پارت ۲۰
رامتین اصلان سلام میکنن مهگل دست النارو میگیره و میشنین
رامتین:چشات دیگ نمسوزه؟
النا:نه یکم میسوزه داره بهتر میشه
رامتین:هفته دیگ هم باید بری دکتر ک معاینه ات کننه
النا:باشه
اصلان:النا
ک رامتین بد نگاه میکنه به اصلان ک اصلان اب دهنشو با صدا قورت میده
اصلان:نه النا خانوم
النا:جانم
اصلان:من میتونم تنهایی باهاتون حرف بزنم
النا:تنهایی؟چی شده؟
اصلان:کاریتون دارم
رامتین:اینجا کسی تنهایی باکسی دیگ صحبت نمکنه
اصلان:خب یک کاری دارم ک فقط میخوام النا خانومم بفهمه چون اون میتونه کمکم کنه
النا:اشکال نداره بریم صحبت کنیم
اصلان بلند میشه و از استین النا میگیره و کمکش میکنه ک برن اتاق،اصلان در اتاق میبنده
النا:خب بگید چیشده؟
اصلان:راستش من از مهگل خوشم میاد دوسش دارم قصدم ازدواج نه چیزه دیگ ازتون میخوام ک به رامتین بگید من میترسم بهش بگم از خواهرش خوشم امده
النا:همنجور ک تو میترسی منم ازش میترسم
اصلان:تروخداا من ک مامان بابا ندارم به خاله رقیه گفتم ک برام بزرگ تری کنه بره بریم خواستگاریش شما هم میشه ک خواهری کنی برام به داداشش بگی(بابغض)
النا:باشه باشه بهش میگم
از اتاق اصلان امد بیرون ک النا رامتین صدا زد و رامتین رفت تو اتاق پیش النا و کنارش نشست
رامتین:چی گفت این پسره؟
النا:از خواهرت خوشش امده و میخوادش
رامتین:چی؟
النا:خواهرتو دوست داره مهگل رو میخواد بیاد خواستگاریش به من گفت ک بهت بگم
رامتین:گوه خوردههههه(باداد)
رامتین ک میخواد ک بره بیرون النا جلوش وایمستع
النا:مگه عیبه میان دیدی خوب نیست ردشون کن
رامتین:برو اونور النا
النا:نمیرم چیکارشون داری خب مهگل رو میخواد
رامتین:به توچه به توچه خواهر خودمه به تو ربطی نداره
النارو هل میده ک النا پرت میشه و میوفته رو زمین ک رامتین تازه متوجه میشه چی غلطی کرده....
اگه غلط املائی دارم ببخشید
و اینک این عکس جدید زیاد جالب نی بازم ببخشید چون هیچ عکسی به پارت هایی بعدی ک قراره بنویسم بجز این نمخورد
۶.۳k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.