معجزه من
معجزه من
پارت ۲۱
رامتین میره طرف النا ک النا پسش میزنه
النا: برو از اتاقم بیرونن(باداد)
رامتین:باشه باشه میرم تو گریه نکن
مهگل اصلان میان ک مهگل النا رو بلند میکنه و رامتین از خونه میزنه بیرون و سوار ماشینش میشه و تا اخرین سرعت ماشینش میره خونشون
(رامتین)
من النا رو هل دادم ک باعث شد ناراحتش کنم من خیلی عوضیم نشستم تو ماشین و با سرعت رفتم خونه،لباسمو در اوردم و تا تموم قدرت بدون دستکش به بوکسم ضربه میزدم ک دستم هام خونی شد فکر کنم ۵ ساعت بود ک به بوکس ضربه میزدم دست هام خونی شده بود عرق کرده بودم رفتم تو حیاط نشستم، و شروع کردم به گریه کردن،منی ک اخرین بار برای مامانم گریه کردم حالا دارم برای النا گریه میکنم
(دوروزبعد)
(رامتین)
دوروز بود ک تو خونه خودمو حبس کرده بودم مهگل برام غذا درست میکرد ولی من نمخوردم،فقط النا بود ک میتونست منو از این خونه بیرون بیاره،صدای زنگ خونه امد من ک تو زیر زمین خونمون نشسته بودم دیدم مهگل رفت در وا کرد صدای النا میومد
(النا)
اون روز از دست رامتین خیلی دلخور بودم ولی خب دوروز بود هیچ خبری از رامتین نبود مهگل زنگ زد ک گفت تو خونه خودشو حبس کرده گفت بیا بهش بگو بخشیدش تا عذاب وجدانش بره، منم بخشیده بودمش حق میدادم بهش اون روز غیرتی شد و اینک راست میگفت به من هیچ ربطی نداشت، رفتم خونشون مهگل رفت بالا من در زیرزمین زدم..
النا:اقا رامتین اقا رامتین بیدارین؟براتون غذا درست کردم وا کنید درو
رامتین: هیچی نمخوام برو
النا: مهگل میگه ک دوروز غذا نخوردی خب میمیری از گشنگی
رامتین: نمخوام برو(باداد)
النا: پس من تا شباینجا میشنیم تا در وا کنی اگه تو لجبازی من از تو لجباز ترم
النا راست میگفت شب شد بود النا پشت در بود حالا مهگل باید ناز دونفر رو میکشید،رامتین در وا کرد
رامتین: برو خونتون
النا:نمیرم بزار بیام تو
رامتین: بیا
النا میره پایین ک برق ها رو روشن میکنه میبینه رامتین لباس نداره از دست هاش خون میاد و بدنش پر از زخمه
النا: یا ابلفضل چرا اینجوری شده
رامتین: غذاتو بده برو
النا: نمیرم ،بابام یادم داده کسی ک حالش بده رو ولش نکنم تا موقع ک خوب بشه،تو الان از دستت داره خون میاد
پارت ۲۱
رامتین میره طرف النا ک النا پسش میزنه
النا: برو از اتاقم بیرونن(باداد)
رامتین:باشه باشه میرم تو گریه نکن
مهگل اصلان میان ک مهگل النا رو بلند میکنه و رامتین از خونه میزنه بیرون و سوار ماشینش میشه و تا اخرین سرعت ماشینش میره خونشون
(رامتین)
من النا رو هل دادم ک باعث شد ناراحتش کنم من خیلی عوضیم نشستم تو ماشین و با سرعت رفتم خونه،لباسمو در اوردم و تا تموم قدرت بدون دستکش به بوکسم ضربه میزدم ک دستم هام خونی شد فکر کنم ۵ ساعت بود ک به بوکس ضربه میزدم دست هام خونی شده بود عرق کرده بودم رفتم تو حیاط نشستم، و شروع کردم به گریه کردن،منی ک اخرین بار برای مامانم گریه کردم حالا دارم برای النا گریه میکنم
(دوروزبعد)
(رامتین)
دوروز بود ک تو خونه خودمو حبس کرده بودم مهگل برام غذا درست میکرد ولی من نمخوردم،فقط النا بود ک میتونست منو از این خونه بیرون بیاره،صدای زنگ خونه امد من ک تو زیر زمین خونمون نشسته بودم دیدم مهگل رفت در وا کرد صدای النا میومد
(النا)
اون روز از دست رامتین خیلی دلخور بودم ولی خب دوروز بود هیچ خبری از رامتین نبود مهگل زنگ زد ک گفت تو خونه خودشو حبس کرده گفت بیا بهش بگو بخشیدش تا عذاب وجدانش بره، منم بخشیده بودمش حق میدادم بهش اون روز غیرتی شد و اینک راست میگفت به من هیچ ربطی نداشت، رفتم خونشون مهگل رفت بالا من در زیرزمین زدم..
النا:اقا رامتین اقا رامتین بیدارین؟براتون غذا درست کردم وا کنید درو
رامتین: هیچی نمخوام برو
النا: مهگل میگه ک دوروز غذا نخوردی خب میمیری از گشنگی
رامتین: نمخوام برو(باداد)
النا: پس من تا شباینجا میشنیم تا در وا کنی اگه تو لجبازی من از تو لجباز ترم
النا راست میگفت شب شد بود النا پشت در بود حالا مهگل باید ناز دونفر رو میکشید،رامتین در وا کرد
رامتین: برو خونتون
النا:نمیرم بزار بیام تو
رامتین: بیا
النا میره پایین ک برق ها رو روشن میکنه میبینه رامتین لباس نداره از دست هاش خون میاد و بدنش پر از زخمه
النا: یا ابلفضل چرا اینجوری شده
رامتین: غذاتو بده برو
النا: نمیرم ،بابام یادم داده کسی ک حالش بده رو ولش نکنم تا موقع ک خوب بشه،تو الان از دستت داره خون میاد
۷.۲k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.