معجزه من
معجزه من
پارت ۱۸
(فردا)
(رامتین)
صبح بیدار شدیم اصلان ک رفته بود دیدم مهگل تنها نشسته بود ک النا امد سلام کرد میخواست بره تو حیاط ک از روی پله ها افتاددد پریدم رفتم پیشش
(النا)
از خواب بیدار شدم دیگ چشام تار تار شده بود بلند شدم ک برم دستشویی جلوی پامو ندیدم از پله ها افتادم رامتین بدو بدو امدم پیشم
رامتین: چت شد دختر بلندشو
النا: دیگ چشام نمبینه رامتین
رامتین: یعنی چی
(رامتین)
النا رو بلند کردم با مهگل گذاشتیمش تو ماشین نمتونست بیبینه رفتیم دکتر،
دکتر: باید همین الان چشم هاشو عمل کنیم الانم دیر شده
رامتین: باشه الان من چیکار کنم
دکتر: اول برین برگه هارو پر کنید و بعد هزینه عمل پرداخت کنید
زنگ زدم به عمو علی ک امدن، پولشو حساب کردم شد ۵۰ میلیون النارو برده بودن اتاق عمل
باباعلی:رامتین بعدن برات جبران میکنم مرسی ک هزینه عمل رو پرداخت کردی
رامتین:این چی حرفی ک میزنین این یک چیز کوچک بود در برابر کارهایی ک برامون کرده بودین
بعد از دوساعت النا رو از اتاق عمل اوردن چشم هاشو بسته بودن
رامتین:حالت خوبه النا خانوم؟
النا:خوبم ولی چشام خیلی میسوزه
مامان رقیه:چرا بهمون نگفته بودی ک باید چشم هات عمل بشن
النا:دیدم بابا تو وضعیت مالی خوبی نیست گفتم بهتره ک هیچی نگم
باباعلی:چند وقته؟نمتونی بیبینی
النا:دوماه همه رو تار میدیدم
دکتر میاد....
مامان رقیه: خانوم دکتر میتونم دخترمو ببرم؟
دکتر: اره میتونید ببرینش اول ک باید حدود ۱ماه چشم هاش بسته باشه نور اصلا به چشم هاش نخوره قطر چشم براش نوشتم هرشب باید بزنین هر ۵ ساعت دیر نشه یک وقت
(النا)
مرخصم کردن خیلی درد داشتم ولی به خودم نمیوردم به اسرار مهگل قرار بود منو مامانم بابام و خواهر برادرم بریم خونه رامتین ایناا باشیم، لحظه شماری میکردم ک رامتین بیبینم،دراز کشیده بودم ک رامتین امد پیشم
رامتین: خوبی النا؟
النا: خوبم
رامتین: امدم قطره چشم هاتو بریزم
پنبه هایی چشم هامو ورداشت و تو چشمم قطره ریخت و فوت میکرد
النا:هزینه عمل دادی؟
رامتین:اره چطور؟
النا:چقدر شد؟
رامتین:تو چیکار داری چقدر شد
النا:بگو
رامتین:نمگم نمگم نمگم
النا:قول میدم برات جبران کنم یا پولشو بدم ک تا موقع ک شوهر نکنم نمتونم پولتو بدم شوهر ک کردم پول دستم بیاد بهت میدم
رامتین:نمخواد بخاطر پول من شوهر کنی
پارت ۱۸
(فردا)
(رامتین)
صبح بیدار شدیم اصلان ک رفته بود دیدم مهگل تنها نشسته بود ک النا امد سلام کرد میخواست بره تو حیاط ک از روی پله ها افتاددد پریدم رفتم پیشش
(النا)
از خواب بیدار شدم دیگ چشام تار تار شده بود بلند شدم ک برم دستشویی جلوی پامو ندیدم از پله ها افتادم رامتین بدو بدو امدم پیشم
رامتین: چت شد دختر بلندشو
النا: دیگ چشام نمبینه رامتین
رامتین: یعنی چی
(رامتین)
النا رو بلند کردم با مهگل گذاشتیمش تو ماشین نمتونست بیبینه رفتیم دکتر،
دکتر: باید همین الان چشم هاشو عمل کنیم الانم دیر شده
رامتین: باشه الان من چیکار کنم
دکتر: اول برین برگه هارو پر کنید و بعد هزینه عمل پرداخت کنید
زنگ زدم به عمو علی ک امدن، پولشو حساب کردم شد ۵۰ میلیون النارو برده بودن اتاق عمل
باباعلی:رامتین بعدن برات جبران میکنم مرسی ک هزینه عمل رو پرداخت کردی
رامتین:این چی حرفی ک میزنین این یک چیز کوچک بود در برابر کارهایی ک برامون کرده بودین
بعد از دوساعت النا رو از اتاق عمل اوردن چشم هاشو بسته بودن
رامتین:حالت خوبه النا خانوم؟
النا:خوبم ولی چشام خیلی میسوزه
مامان رقیه:چرا بهمون نگفته بودی ک باید چشم هات عمل بشن
النا:دیدم بابا تو وضعیت مالی خوبی نیست گفتم بهتره ک هیچی نگم
باباعلی:چند وقته؟نمتونی بیبینی
النا:دوماه همه رو تار میدیدم
دکتر میاد....
مامان رقیه: خانوم دکتر میتونم دخترمو ببرم؟
دکتر: اره میتونید ببرینش اول ک باید حدود ۱ماه چشم هاش بسته باشه نور اصلا به چشم هاش نخوره قطر چشم براش نوشتم هرشب باید بزنین هر ۵ ساعت دیر نشه یک وقت
(النا)
مرخصم کردن خیلی درد داشتم ولی به خودم نمیوردم به اسرار مهگل قرار بود منو مامانم بابام و خواهر برادرم بریم خونه رامتین ایناا باشیم، لحظه شماری میکردم ک رامتین بیبینم،دراز کشیده بودم ک رامتین امد پیشم
رامتین: خوبی النا؟
النا: خوبم
رامتین: امدم قطره چشم هاتو بریزم
پنبه هایی چشم هامو ورداشت و تو چشمم قطره ریخت و فوت میکرد
النا:هزینه عمل دادی؟
رامتین:اره چطور؟
النا:چقدر شد؟
رامتین:تو چیکار داری چقدر شد
النا:بگو
رامتین:نمگم نمگم نمگم
النا:قول میدم برات جبران کنم یا پولشو بدم ک تا موقع ک شوهر نکنم نمتونم پولتو بدم شوهر ک کردم پول دستم بیاد بهت میدم
رامتین:نمخواد بخاطر پول من شوهر کنی
۶.۳k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.