پارت

پارت۴۰

دینگ یوشی و لیژان در حال تمرین بودن که دینگ یوشی متوجه چینیونگ شد
دینگ یوشی.. فعلا تو به سربازا تمرین کردن یاد بده من میرم دستشویی
چینیونگ در حال دید زنی بود که دینگ یوشی از پشت سر اومد و گفت دیدنی خوش میگذره چایی نمیخوایی

چینیونگ..هه مزاحم نشو
یهویی متوجه شد دینگ یوشی پش سرشه
دینگ یوشی.. میشه بپرسم اینجا چه غلطی میکنی
چینیونگ.. راهمو گم کردم

دینگ یوشی.. آره جون عمت
بعدش گرفتش و بردش حالا اون و لیژان
داشتن ازش بازجویی میکردن

چینیونگ.. من اتفاقی اینجا اومدم
دینگ یوشی..فقط دو راه وجود داره که تو اینجا اومدی
۱جاسوسی ۲ ممکنه به من علاقه داشته باشی و بخوایی منو دید بزنی

چینیونگ..پیش خودت چی فکر کردی کسی که من دوسش دارم خیلی سرتر از توی
لیژان..خب پس برای جاسوسی اومدی

دینگ یوشی.. کی تورو فرستاده شوکای
البته فکر نکنم به حرف شوکای گوش کنی
پس حتما ییبو تورو فرستاده
چینیونگ. نخیر ژان منو فرستاده

دینگ یوشی.
تو و ژان اینه کارد و کره میمونید اونوقت به حرف ژان گوش میدی فهمیدم ییبو فرستادتت

لیژان.. حالا میگی با این چیکار کنیم
دینگ یوشی..نمیخواد به لئوو خبر بدی خودمون از پسش بر می‌آییم

لیژان.. چیکار میخوایی کنی
دینگ.. به بهانه این میریم به جنوب و یه سر به رقیبامون میزنیم

لیژان..ولی از حالا بهت گفته باشم لئوو فهمید من میگم فکر تو بود

دینگ یوشی.. باشه تو چقد از لئوو میترسی

لی هن اومد پیش ییبو که بهش درمورده گزشته ژان بگه
ییبو..خب چی فهمیدی؟
لی هن..ارباب فهمیدم تومبارزه خوبه اما توکمانداری حرفه ای
ییبو..خب درمورده گزشتش چی فهمیدی
لی هن..خب راستش ژان گزشته عجیبی داره
ییبو .چرااینجوری میگی درست صحبت کن ببینم چی میگی

لی هن..خب همچی از موقعه تولدش شروع شده موقعه تولدش همه یه تبیبامیگفتن ژان قبل تولدش میمیره و سالم بدنیا نمیاد ولی ژان سالم بدنیا میادو رابطه خوبی باپدرش و خواهربرادرش داره امامادرش زیادبهش توجو نمیکنه حتا چند بار تنبیاخیلی بدی رو روش انجام داده حتایه بارتاعده مرگ پیش رفته

ییبو..خب چرا ازبچه خودش انقدرمتنفره
لی هن..خب همه میگن ملکه موقعه زایمان بچه خیلی ازیت شده وژان خیلی بازیگوشه بخاطره همینه امامن میگم چرته
ییبو..منظورت چیه
لی هن ..متوجه شدم ملکه یه کینه نصبت به ژان داره

ییبو..منم توجشن متوجه شدم که یه همچین چیزی هست
لی هن .. یک چیزه دیگه هم هست
ییبو ..چی؟
لی هن..بعضیا بخاطره این موضوع به ژان خیلی بی احترامی میکنن و ازیتش میکنن
ییبو.. منظورت چیه
لی هن ..چندبار دخترای ووضرا بهش گفتن حیوونه رضل کثیفی که حتا مادرش نمیخادش بخاطره همین اگه بهش بگی کثیف یا بگی کاره کثیفی انجام داده زودی عصبی میشه
ییبو..پس بخاطره همین امروز از دستم عصبانی شد
دیدگاه ها (۰)

پارت۴۱روز بعد ژان و ییبو به دهکده تو جنگل رفتن خژان .. خدایی...

پارت۴۲لیژان و دینگ یوشی به جنگل رسیدن شوکای اومد و گفت شوکای...

پارت ۳۹ییبو و ژان در حال گشت زنی در جنگل بودن ییبو اولش هیچی...

پارت۳۸شوکای جلسه ترتیب داد و گفت حالا باید وظیفه هارو تقسیم ...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

p..91ییبو خودشو جمع جور کرد میخواست به دنبال شن بره باید اون...

p88 ژان و دلربا مخفیانه باز از زندان فرار کردن و میخاستن بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط