پارت بلای جونم

#پارت_36🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 ›
┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈
💛💛💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛
💛💛
💛


انگار دعا هام بالاخره یک جا کار کرد که مهام مانع شد.
_ اینجا تمرکز ندارم، بیدار میشه ...بزار برسیم.

نفس عمیقی کشیدم که مونا باز اصرار کرد:
_ مگه نگفتی اینو میاری مزاحم نمیشه؟ همین الانش هم مزاحمه ...نمیتونیم توی ماشین کاری انجام بدیم چون سرکار خانم اون پشت خوابیده!

واقعا چه لزومی داشت من همراهشون بیام؟
اصلا این چه کاری بود؟
خودم رو محکم نگه داشتم که مهام آروم گفت :
_ بخوام نخوام زنمه ...غیرتم اجازه نمیده جلوش یکی ...

مونا میون کلامش پرید
_ غیرتت اجازه داد وقتی با منی، بری اینو عقدش کنی؟

اگر بیدار نمی‌شدم این بحث به درازا کشیده میشد و دلم نمیخواست من شاهد دعواشون باشم.
با تردید توی جام تکونی خوردم و چشمم رو باز کردم که مهام با دیدنم، گلوش رو صاف کرد.

مونا که دلش نمیخواست من بفهمم بینشون چی گذشته، به این بحث خاتمه داد و رو به مهام گفت:
_ حسابی گشنم شده ...جلو تر جایی دیدی واستا ...

مهام سری تکون داد که منم احساس گرسنگی فراموش شده، دوباره به سراغم اومد.
کاش حداقل روم می شد بگم منم ضعف کردم ...

با راه افتادن مجدد، سرم رو به شیشه تکیه دادم که مهام جلوی مغازه بین راهی ایستاد.
انگار به جنگل رسیده بودیم اما توی شب چیزی دیده نمی شد که ازش لذت برد ...
💛
💛💛
💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛💛💛
┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄
دیدگاه ها (۳)

#پارت_37🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 › ┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈💛💛...

#پارت_38🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 › ┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈💛💛...

#پارت_35🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 › ┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈💛💛...

#پارت_34🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 › ┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈💛💛...

پارت ۳۹خانم وکیل ____________±کجا میخوای بری؟_یه کاری دارم ،...

پارت : ۱۸

part5🦋-نارا تو چته ها مثلا میخوای بگی وایی من خیلی افسردم و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط