پارت بلای جونم
#پارت_34🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 ›
┈┄╌╶╼╸•••‹🌔⃟✨›•••╺╾╴╌┄┈
💛💛💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛
💛💛
💛
نا امیدانه سر نایلون رو گره زدم که راه افتاد.
کاش حداقل میپرسیدم چرا نگرفته؟
_ مسکن نداشت؟
انگشت زیر بینی کشید و جواب داد:
_ اون قرصا رو گرفتم که
عقببیوفته!
سر تکون دادم که جلوی ساختمون بلند و شیکی ایستاد.
یه دختر با قد بلند و لباس هایی که مشخص بود پول زیادی بابتشون داده، همراه چمدونش سمت ماشین اومد.
_ برو عقب بشین!
حرصی قرص هام رو برداشتم و از ماشین پیاده شدم تا صندلی عقب بشینم که مونا بهم نزدیک شد.
نگاه مغرورانه ای بهم انداخت و حتی بدون این که سلامی بکنه، صندلی جلو جا گرفت.
درب ماشین رو به محض نشستن به هم زدم که مونا سمت مهام خم شد و گ
ردنش رو وسید.
_ علیک سلام اخمالو خان! چرا سگرمه هات تو همه؟
مهام از آیینه نگاهی به عقب انداخت و با جدیت راه افتاد.
_ نگفتم اینجوری لباس نپوش؟ همه جات مشخصه!
گوشه صندلی توی خودم جمع شدم که مونا لحنش رو بچگونه کرد.
_ اووو چه خشنی! یادم نبود ناراحت میشی اگر دیده بشه.
💛
💛💛
💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛💛💛
┈┄╌╶╼╸•••‹🌔⃟✨›•••╺╾╴╌┄┈
┈┄╌╶╼╸•••‹🌔⃟✨›•••╺╾╴╌┄┈
💛💛💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛
💛💛
💛
نا امیدانه سر نایلون رو گره زدم که راه افتاد.
کاش حداقل میپرسیدم چرا نگرفته؟
_ مسکن نداشت؟
انگشت زیر بینی کشید و جواب داد:
_ اون قرصا رو گرفتم که
عقببیوفته!
سر تکون دادم که جلوی ساختمون بلند و شیکی ایستاد.
یه دختر با قد بلند و لباس هایی که مشخص بود پول زیادی بابتشون داده، همراه چمدونش سمت ماشین اومد.
_ برو عقب بشین!
حرصی قرص هام رو برداشتم و از ماشین پیاده شدم تا صندلی عقب بشینم که مونا بهم نزدیک شد.
نگاه مغرورانه ای بهم انداخت و حتی بدون این که سلامی بکنه، صندلی جلو جا گرفت.
درب ماشین رو به محض نشستن به هم زدم که مونا سمت مهام خم شد و گ
ردنش رو وسید.
_ علیک سلام اخمالو خان! چرا سگرمه هات تو همه؟
مهام از آیینه نگاهی به عقب انداخت و با جدیت راه افتاد.
_ نگفتم اینجوری لباس نپوش؟ همه جات مشخصه!
گوشه صندلی توی خودم جمع شدم که مونا لحنش رو بچگونه کرد.
_ اووو چه خشنی! یادم نبود ناراحت میشی اگر دیده بشه.
💛
💛💛
💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛💛💛
┈┄╌╶╼╸•••‹🌔⃟✨›•••╺╾╴╌┄┈
- ۲.۰k
- ۰۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط