part
part¹⁰
بعد از ورودش به اتاش تلفنش رو خاموش کرد و روی میز قرار داد، در اتاق رو از پشت قفل کرد و همینطور که به سمت پنجره اتاق حرکت میکرد یکی یکی لباس هاش رو از تنش کند. پرده ها رو کشید و با تنی برهنه به سمت یخچال حرکت کرد. با وجود اینکه توی هتل برجسته ای اقامت داشت و هیچ عملکرد خلاف قانون توی کارنامه ی این هتل وجود نداشت اما دخترک تونسته بود با نام و نشونش توی هتل اقامت داشته باشه و علاوه بر اون یخچالی داشته باشه که باب میلشه درحالی که زیر سن قانونی بود
Tomorrow _⁹:⁰⁴am
در اتاق با شدت کوبیده شد و باعث شد دخترک که توی وان حمام به همراه یک شیشه شراب در اعماق خواب فرو رفته بود از خواب بپره. امیلی با ترس به اطرافش نگاه کرد، ناگهان حالت تهوع شدیدی سراغش اومد. با شتاب از وان خارج شد و به سمت توالت فرنگی خیز برداشت . بعد از خروج محتویات معده اش از روی زمین بلند شد. صدای کوبیده شدن های در هر لحظه از قبل بیشتر شدت میگرفت.
ویو امیلیا
دستم رو به سمت حوله ای که توسط چوب لباسی روی دیوار آویزون شده بود بردم و حوله رو از چوب لباسی بیرون کشیدم و بعد از اینکه حوله رو تن کردم فریاد زدم
+دارم میام
در کسری از دقیقه خودم رو به در رسوندم و در رو تا نصفه باز کردم . با دیدن مخاطب گنجشک تو قلبم لونه کرد
+لوکاس!* با ذوق
لوکاس: کجایی دختر؟ از دیشب مردم و زنده شدم چرا زنگ میزنم جواب نمیدی؟
+یکم حالم بد بود، گوشیم رو خاموش کردم
لوکاس:الان خوبی نارنگی؟
لبخندی زدم و سرم رو تکون دادم و تأیید کردم
+آره تازه با اینکه اولین تجربه ی نوشیدنی خوردن رو داشتم فقط بالا اوردم از چیزی که تصور داشتم باحال تر بود* با ذوق
لوکاس:تو....
در کامل براش باز کردم و با سر اشاره کردم که بیاد داخل، بعد از ورودش به اتاق و بستن در بغلش کردم صورتم رو به گوشش نزدیک کردم و دم گوشش زمزمه کردم :
+دلم برات تنگ شده بود BB
لوکاس:منم قشنگم آخه نمیگی نگرانت میشم من؟
صورتم رو ازش فاصله دادم و ریزبینانه نگاهش کردم و گفتن
+الکی میگی
لبش رو گاز گرفت و صورتش رو به صورتم نزدیک کرد؛ نگاه ذوب کننده اش روی لبام خشک شده بود آروم خندیدم و دستم روی لبش قرار دادم
+چشمات کجا میره آقای محترم؟
همونطور که دستم روی لبش بود پچ زد: روی چیز هایی که صاحبشم
+چه چیزا...
اما باز شدن در توسط منشی پدرم مجال ادامه دادن جمله ام رو نداد. در بدترین وضعیت ممکن و در نزدیک ترین فاصله که بین من لوکاس بود این زنیکه دوباره پیداش شد
منشی:من از دیشب دارم دنبالت میگردم بعد تو تمام وقتت رو با این مرد پاپتی گذروندی؟*با خنده های عصبی
منشی:باید به بابات بگم
بعد از ورودش به اتاش تلفنش رو خاموش کرد و روی میز قرار داد، در اتاق رو از پشت قفل کرد و همینطور که به سمت پنجره اتاق حرکت میکرد یکی یکی لباس هاش رو از تنش کند. پرده ها رو کشید و با تنی برهنه به سمت یخچال حرکت کرد. با وجود اینکه توی هتل برجسته ای اقامت داشت و هیچ عملکرد خلاف قانون توی کارنامه ی این هتل وجود نداشت اما دخترک تونسته بود با نام و نشونش توی هتل اقامت داشته باشه و علاوه بر اون یخچالی داشته باشه که باب میلشه درحالی که زیر سن قانونی بود
Tomorrow _⁹:⁰⁴am
در اتاق با شدت کوبیده شد و باعث شد دخترک که توی وان حمام به همراه یک شیشه شراب در اعماق خواب فرو رفته بود از خواب بپره. امیلی با ترس به اطرافش نگاه کرد، ناگهان حالت تهوع شدیدی سراغش اومد. با شتاب از وان خارج شد و به سمت توالت فرنگی خیز برداشت . بعد از خروج محتویات معده اش از روی زمین بلند شد. صدای کوبیده شدن های در هر لحظه از قبل بیشتر شدت میگرفت.
ویو امیلیا
دستم رو به سمت حوله ای که توسط چوب لباسی روی دیوار آویزون شده بود بردم و حوله رو از چوب لباسی بیرون کشیدم و بعد از اینکه حوله رو تن کردم فریاد زدم
+دارم میام
در کسری از دقیقه خودم رو به در رسوندم و در رو تا نصفه باز کردم . با دیدن مخاطب گنجشک تو قلبم لونه کرد
+لوکاس!* با ذوق
لوکاس: کجایی دختر؟ از دیشب مردم و زنده شدم چرا زنگ میزنم جواب نمیدی؟
+یکم حالم بد بود، گوشیم رو خاموش کردم
لوکاس:الان خوبی نارنگی؟
لبخندی زدم و سرم رو تکون دادم و تأیید کردم
+آره تازه با اینکه اولین تجربه ی نوشیدنی خوردن رو داشتم فقط بالا اوردم از چیزی که تصور داشتم باحال تر بود* با ذوق
لوکاس:تو....
در کامل براش باز کردم و با سر اشاره کردم که بیاد داخل، بعد از ورودش به اتاق و بستن در بغلش کردم صورتم رو به گوشش نزدیک کردم و دم گوشش زمزمه کردم :
+دلم برات تنگ شده بود BB
لوکاس:منم قشنگم آخه نمیگی نگرانت میشم من؟
صورتم رو ازش فاصله دادم و ریزبینانه نگاهش کردم و گفتن
+الکی میگی
لبش رو گاز گرفت و صورتش رو به صورتم نزدیک کرد؛ نگاه ذوب کننده اش روی لبام خشک شده بود آروم خندیدم و دستم روی لبش قرار دادم
+چشمات کجا میره آقای محترم؟
همونطور که دستم روی لبش بود پچ زد: روی چیز هایی که صاحبشم
+چه چیزا...
اما باز شدن در توسط منشی پدرم مجال ادامه دادن جمله ام رو نداد. در بدترین وضعیت ممکن و در نزدیک ترین فاصله که بین من لوکاس بود این زنیکه دوباره پیداش شد
منشی:من از دیشب دارم دنبالت میگردم بعد تو تمام وقتت رو با این مرد پاپتی گذروندی؟*با خنده های عصبی
منشی:باید به بابات بگم
- ۱۴.۵k
- ۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط