شعرهایم را بارها خوانده ام

شعرهایم را بارها خوانده ام.
سالهاست به زبان کلمات
با تو زندگی کرده ام.
برایت نوشته بودم
یک روز به دریا خواهیم رسید.
و جاده را در یک غروب
برای رسیدن به طلوع
پشت سر خواهیم گذاشت.
یک روز تو کنارم نشسته ای
آسمان را در چشم های تو
خواهم دید.
و مسافر جاده ای خواهم شد
که شب هایش تو برایم
لالایی میخوانی،
و صبح ها موج دریا را
تو نشانم می دهی.
گاهی با شعری کوتاه...
و گاهی با شعری که بی پایان ماند.
برایت نوشته بودم
که وقتی به تو می اندیشم
همه جا بوی
خاک باران خورده میدهد.
که در خیالم
وقتی با تو قدم می زنم،
صدای دارکوب های جنگل
را می شنوم،
و موج های کوچک دریا
پاهایم را خیس می کند.
برای تو و آدم هایی که
شعرهایم را میخوانند،
بارها نوشته بودم
که یک روز در آخرین شعرم
وقتی باران می بارد
دست های تو
مرا به دریا خواهد رساند،
و کنار تو آسمان را از پنجره ای
که صدای موج دریا می دهد
خواهم دید. #پگاه_دهقان
دیدگاه ها (۲)

خسته‌تر از صدای من، گریه‌ی بی‌صدای توحیف که مانده پیش من، خا...

عزیز من، فاصله نمیفته. فاصله رو ما می‌ندازیم و برای شونه‌‌خا...

خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا؟گذری کنکه زِ غم، راهِ گذر ن...

به راستی من از زندگی چه می خواهم؟ نمی دانم. این روزها سردرگم...

وقتی دلم گرفته به تو فکر میکنم وقتی خوشحالم به تو فکر میکنم ...

لطفا به بندِ اولِ سبابه ات بگو کمی حوصله اش بیشتر شود تا حضو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط