پارت۷:
پارت۷:
«ساعت۳صبح»
«ویو نیلیکا »
از خواب پاشدم تشنم بود نگاهی به خودم انداختم با شورت و سوتین بودم خیلی گرم بود فکر کنم کوک خوابه مهم نیست میرم پایین. رفتم تو آشپزخونه از اونجایی که هیچی نمیدیدم یهو چراغ رو روشن کردم رفتم داخل داشتم آب میخوردم صدای یکی اومد اون کوک بود حل شدم.
کوک: به به بدون لباس.
نیلیکا: گرم بود نگاه نکن . اصلا تو اینجا چکار میکنی؟
کوک: اومدم خون بخورم تشنمه.
نیلیکا: خب بخور من برم.
خواستم برم یهو دستم و گرفت بغلم کرد گذاشتم رو میز.
نیلیکا: چ ...چکار میکنی؟
کوک: مسابقه.
نیلیکا: مسابقه فردا است.
کوک: خب الان از ساعت دوازده گذشته و روز جدید شروع شده.
نیلیکا: میخوام برم اتاقم.
کوک: نه دیگه اول باشد مسابقه.
شروع کردم به غر غر کردن که یهو .....
«ویو کوک»
داشت غر غر میکرد اونم با اون لبای پفکیش بد دلم میخواست مزشون کنم پس بوسیدمش. وای چقدر خوش مزه است.
«ویو نیلیکا»
یهو بوسیدم چقدر خوشمزه است همراهی کردم .
«پرش زمانی ۵مین بعد»
ولم کرد .
کوک: چقدر خوب بود فکر کنم تشنه نیستم.
نیلیکا: (سرخ) میشه برم؟
کوک:( لبخند شیطانی) ارع.
رفتم تو اتاقم اینقدر به اون لحظه فکر کردم خوابم برد.
«ویو کوک»
بعد اینکه رفت یکم خون خوردم رفتم تو اتاقم به اون موقع فکر کردم بازم لباشو میخوام . با همین فکر ها خوابم برد.
«ساعت۳صبح»
«ویو نیلیکا »
از خواب پاشدم تشنم بود نگاهی به خودم انداختم با شورت و سوتین بودم خیلی گرم بود فکر کنم کوک خوابه مهم نیست میرم پایین. رفتم تو آشپزخونه از اونجایی که هیچی نمیدیدم یهو چراغ رو روشن کردم رفتم داخل داشتم آب میخوردم صدای یکی اومد اون کوک بود حل شدم.
کوک: به به بدون لباس.
نیلیکا: گرم بود نگاه نکن . اصلا تو اینجا چکار میکنی؟
کوک: اومدم خون بخورم تشنمه.
نیلیکا: خب بخور من برم.
خواستم برم یهو دستم و گرفت بغلم کرد گذاشتم رو میز.
نیلیکا: چ ...چکار میکنی؟
کوک: مسابقه.
نیلیکا: مسابقه فردا است.
کوک: خب الان از ساعت دوازده گذشته و روز جدید شروع شده.
نیلیکا: میخوام برم اتاقم.
کوک: نه دیگه اول باشد مسابقه.
شروع کردم به غر غر کردن که یهو .....
«ویو کوک»
داشت غر غر میکرد اونم با اون لبای پفکیش بد دلم میخواست مزشون کنم پس بوسیدمش. وای چقدر خوش مزه است.
«ویو نیلیکا»
یهو بوسیدم چقدر خوشمزه است همراهی کردم .
«پرش زمانی ۵مین بعد»
ولم کرد .
کوک: چقدر خوب بود فکر کنم تشنه نیستم.
نیلیکا: (سرخ) میشه برم؟
کوک:( لبخند شیطانی) ارع.
رفتم تو اتاقم اینقدر به اون لحظه فکر کردم خوابم برد.
«ویو کوک»
بعد اینکه رفت یکم خون خوردم رفتم تو اتاقم به اون موقع فکر کردم بازم لباشو میخوام . با همین فکر ها خوابم برد.
۸.۳k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.