پارت

پارت۸:
« ویو نیلیکا»
از خواب پاشدم ساعت ۷ بود. پاشدم آماده شم برم مدرسه . خیلی وقت بود نرفته بودم تقریبا دو روز بود . بعد از شستن دست و صورتم لباس فرمم و پوشیدم (عکس۲) کفش هامو پام کردم (عکس۳) رفتم پایین خونه ساکت بود هیشکی نبود رفتم آشپزخونه تا یک صبحونه درست کنم تا مدرسه دوساعت مونده بود شروع کردم به درست کردن صبحانه.
«ویو کوک»
با سر و صدا پاشدم یه نگاه به ساعت کردم ۷:۳۰ بود پاشدم دست و صورتم و شستم لباسامو عوض کردم (عکس۴) و رفتم پایین رفتم آشپزخونه دیدم نیلیکا داره صبحونه درست می‌کنه رفتم و از پشت بغلش کردم.
«ویو نیلیکا»
داشتم سوسیس ها رو سرخ میکردم که یهو دستای یکی دور کمرم حلقه شد نگاه کردم به دستش کوک بود.
نیلیکا: کوک ترسیدم.
کوک؛ از چی؟؟؟؟
نیلیکا: از اینکه تو دزد باشی بعدشم بیا این میز رو بچین که باید برم مدرسه .
کوک: باش ولی با اون پسرا و یونجون زیاد حرف نزن.
نیلیکا: نمیتونم قول بدم .
کوک: جانم؟ چراا؟
نیلیکا: یک چون من خیلی محبوبم و نصف کسایی که باهام حرف می‌زنن پسرن‌. دومن منو یونجون خیلی باهم صمیمی هستیم.
کوک از عصبانیت قرمز شده بود یکم ترسیدم پس گفتم:
نیلیکا: باش با پسرا حرف نمی‌زنم.
«پرش زمانی یک ساعت بعد »
بعد صبحانه به سمت مدرسه رفتیم کوک منو پیاده کرد و خودشم به سمت شرکت رفت.
دیدگاه ها (۱)

پارت۹:«ویو نیلیکا »رفتم داخل حیاط سومی و بچه ها رو دیدم رفتم...

پارت۱۰:رفتیم داخل کلاس نشستیم سر جامون بعد از کلی کل کل با ا...

پارت۷:«ساعت۳صبح»«ویو نیلیکا »از خواب پاشدم تشنم بود نگاهی به...

پارت۶:بعد شام پدر کوک رفت.کوک: خب از فردا مسابقه شروع میشهنی...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۵

پارت ۷آنچه گذشت: رفتم توی اتاقم که.....نشستم روی تخت و به فک...

پارت 2 مافیای عاشق من 💜

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط