این روزها

🍂 این روزها...
همه چیز مرا از پا در می آورد...
همه چیز از دست هایم می رود...
این روزها...
این روزهای کسالت بار...
شبیه عصرهای جمعه می گذرند

(مادر از غبار نشسته روی پرده ها می گوید
و خیالم راحت می شود که هست
پدر
از حساب خالی کارمندی اش می نالد
و خیالم راحت می شود که هست ...)
از سکوت ها می ترسم...
سکوت یعنی خداحافظ...
سکوت یعنی چمدانم کجاست؟
سکوت یعنی بلیت های استکهلم
این روزها...
همه چیز مرا از پا در می آورد...
همه چیز از دست هایم می رود...
و کسی که گل های شمعدانی را به خانه ی من می اورد...
دست گل هایش را توی قلبم به آب داده است...🍂
دیدگاه ها (۲)

🍂 بهم گفت: من کلی به تو بدهکارم...بهش گفتم: پس زودتر بدهیتو...

🍁 🍂 خوش به حال لباس ها...که می توانند... به تو بیایند...و لب...

‏‎این جمعه لعنتیدلتنگی را محکم در آغوش میگیردو رهایش نمی کند...

قورخورام اولمیا قیسمت توتا بیر گون الیمیقورخورام چرخ فلک سین...

راستی دیشب دوباره مست و تنها بی قرارسر درآوردم از آن کوچه از...

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

پارت۹ رز وحشیاصلاً به من چه گرفتم خوابیدم ات...رفتم داخل اتا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط