pt 9
_ جلیسا در رو باز کرد و همه با جسم خیس و خسته ی تهیونگ مواجه شدن و کسی جرئت حرف زدن نداشت و تهیونگ به سمت اتاقش حرکت کرد
بکا: کشتتش مگه نه
جونگ کوک: شک نکن
تهیونگ: جونگ کوک
جونگ کوک: بله؟
تهیونگ: ساعت ۹ جلسه میزاریم تا اون موقع یه نقشه برای نجات ا.ت بریزید....وای به حالتون اگه دوباره شکست بخوره
یونگی: تو استراحت کن بسپرش به ما
.......
کارلس: یعنی چی کسی رو پیدا نکرده؟
ساحره: مشکل از کلاغ قشنگ من نیست اون تقلید گر دیگه تو قلعه نیست یعنی از قلعه خارج شده
کارلس: ولی به من چیزی راجع به خروج از قلعه نگفته بود
ساحره: یا داره بهت خیانت میکنه یا نقشتون با شکست مواجه شده
کارلس: جرئت خیانت نداره
_ پیرزن در حالی که با انگشت های چروکیده و ناخن های بلندش پر های کلاغش رو نوازش میکرد ادامه داد
ساحره: ممکنه لو رفته باشه
کارلس: اگه اینجوری باشه خودم سقطش میکنم....تو هم می تونی بری دست مزدت رو از داروقه بگیری دیگه نیازی بهت نیست
ساحره: ممنونم عالی جناب
فیلیپ: پسرم
کارلس: چی شده؟
فیلیپ: اون دختره که تو سیاه چاله به نظرت برای گرفتنش بر میگردن؟
کارلس: اون دختر عزیز ترین کس دشمن قسم خورده ی منه مطمئن باش بر میگرده جاسوسمون هم مثل اینکه لو رفته
فیلیپ: از اولش اگه دوباره بچه دار نمی شدیم هیچ وقت این اتفاقات نمی افتاد اون خواهر روانیت همه جیز رو خراب کرد
کارلس: حتی اگه اون نبود شاید مادر هنوز زنده بود
فیلیپ: بهت که گفتم اون دختر نحسه
صدای در زدن*
کارلس: بیا تو
سرباز: احترام نظامی* قربان جنازه ی تقلید گری که فرستاده بودید توی جنگل پیدا شده خنجری توی گلوش بود که به اون خنجر نامه ای وصل بود
کارلس: مرده؟ تو نامه چی نوشته بود؟
سرباز: نامه ای تحدید امیز در مورد شما بود قربان ولی به نظرم خودتون باید بخونیدش
کارلس: بده ببینم
متن نامه: من و تو و سال هاست در جنگیم کارلس انتظار نداشته باش بگم بیا صلح کنیم ولی خودت میدونی من چه حاکم مردم پرستی هستم و قطعا راحتی و امنیت مردمم نسبت به منافع شخصیم برام با ارزش تره ولی تو پاتو از گلیمت دراز تر کردی و جاسوس فرستادی تو قلعه ی من و تقاس این کارت رو پس میدی اما نه فعلا متاسفانه در حال حاضر توانایی جنگ ندارم پس اون دختر رو به تو می بخشم هرچی نباشه قبل از این که نامزد من باشه خواهر تو بوده امید وارم خوب ازش مراقبت کنی و رسم برادری رو به جا بیاری با این که مطمئنم ذره ای مهر برادرانه درونت وجود نداره و اینو بدون روزی که توانایی اش رو داشته باشم میام و کار نصفه نیمه ام رو تموم میکنم
بکا: کشتتش مگه نه
جونگ کوک: شک نکن
تهیونگ: جونگ کوک
جونگ کوک: بله؟
تهیونگ: ساعت ۹ جلسه میزاریم تا اون موقع یه نقشه برای نجات ا.ت بریزید....وای به حالتون اگه دوباره شکست بخوره
یونگی: تو استراحت کن بسپرش به ما
.......
کارلس: یعنی چی کسی رو پیدا نکرده؟
ساحره: مشکل از کلاغ قشنگ من نیست اون تقلید گر دیگه تو قلعه نیست یعنی از قلعه خارج شده
کارلس: ولی به من چیزی راجع به خروج از قلعه نگفته بود
ساحره: یا داره بهت خیانت میکنه یا نقشتون با شکست مواجه شده
کارلس: جرئت خیانت نداره
_ پیرزن در حالی که با انگشت های چروکیده و ناخن های بلندش پر های کلاغش رو نوازش میکرد ادامه داد
ساحره: ممکنه لو رفته باشه
کارلس: اگه اینجوری باشه خودم سقطش میکنم....تو هم می تونی بری دست مزدت رو از داروقه بگیری دیگه نیازی بهت نیست
ساحره: ممنونم عالی جناب
فیلیپ: پسرم
کارلس: چی شده؟
فیلیپ: اون دختره که تو سیاه چاله به نظرت برای گرفتنش بر میگردن؟
کارلس: اون دختر عزیز ترین کس دشمن قسم خورده ی منه مطمئن باش بر میگرده جاسوسمون هم مثل اینکه لو رفته
فیلیپ: از اولش اگه دوباره بچه دار نمی شدیم هیچ وقت این اتفاقات نمی افتاد اون خواهر روانیت همه جیز رو خراب کرد
کارلس: حتی اگه اون نبود شاید مادر هنوز زنده بود
فیلیپ: بهت که گفتم اون دختر نحسه
صدای در زدن*
کارلس: بیا تو
سرباز: احترام نظامی* قربان جنازه ی تقلید گری که فرستاده بودید توی جنگل پیدا شده خنجری توی گلوش بود که به اون خنجر نامه ای وصل بود
کارلس: مرده؟ تو نامه چی نوشته بود؟
سرباز: نامه ای تحدید امیز در مورد شما بود قربان ولی به نظرم خودتون باید بخونیدش
کارلس: بده ببینم
متن نامه: من و تو و سال هاست در جنگیم کارلس انتظار نداشته باش بگم بیا صلح کنیم ولی خودت میدونی من چه حاکم مردم پرستی هستم و قطعا راحتی و امنیت مردمم نسبت به منافع شخصیم برام با ارزش تره ولی تو پاتو از گلیمت دراز تر کردی و جاسوس فرستادی تو قلعه ی من و تقاس این کارت رو پس میدی اما نه فعلا متاسفانه در حال حاضر توانایی جنگ ندارم پس اون دختر رو به تو می بخشم هرچی نباشه قبل از این که نامزد من باشه خواهر تو بوده امید وارم خوب ازش مراقبت کنی و رسم برادری رو به جا بیاری با این که مطمئنم ذره ای مهر برادرانه درونت وجود نداره و اینو بدون روزی که توانایی اش رو داشته باشم میام و کار نصفه نیمه ام رو تموم میکنم
۳۷۵
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.