رمان اجبار شیرین
#رمان_اجبار_شیرین
#پارت_نهم
اون شبم با مسخره بازی های منو بچه ها گذشت و تهش شد سیاه شدن یک برگ دیگه از دفترچه خاطراتم
************************************
صبح با نوازش دستی چشامو باز کردم که با صورت خندان دانیار روبرو شدم
+ عه سلام از کی این جایی
دانیار: سلام به رو ماه نشستت یه نیم ساعتی هست
+ ساعت چنده
دانیار : ۷:۱۰ دقیقه
با حرف دانیار سریع پاشدم شیرجه رفتم تو دستشویی بعد از انجام عملیات اومدم بیرون
+ دانیار جان چرا زودتر بیدارم نکردی
دانیار: اخه توکه هنوز وقت داری
+ اره وقت هست ولی میخوام زوتر برم حال اون کیارش خودشیفته از دماغ فیل افتاده رو بگیرم
دانیار: وای دلارام بس کن عزیزم میدونی که کارت رو تلافی میکنه بیخیال
+ مهم نی منم تلافی میکنم
حالا هم برو بیرون لباس عوض کنم
دانیار رفت منم یه تیپ مشکی شیک زدم خم شدم از تو کشو کاغذی که روش دیشب کلی طراحی کردم و چسب رو برداشتم از خونه زدم بیرون
وارد کلاس که شدم افراد زیادی نبودن پس با خیال راحت رفتم کارم رو انجام دادم
فقط دعا دعا میکردم که کیارش بشینه سر جای همیشگی کم کم کلاس شلوغ شد و کیارشم وارد شد و شانسم زد که سر جای همیشگی نشست استاد محمدی وارد شد خداروشکر یک ساعت بیشتر کلاس نداشتیم بعد از اتمام کلاس به دستی لفتش دادم تا به بینم چی میشه کیارش از جاش بلند شدوسایل رو جمع کرد راهش رو به سمت در خروجی کج کرد من که داشتم از خنده میمردم خارج که شد دست دخترا گرفتم پشت سرش حرکت کردیم که همه با تعجب به کیارش نگاه میکنن که یهو سعید زد زیر خنده و گفت
سعید : وای کیارش این چیه پشتت
کم کم همه زدن زیر خنده و کیارش قرمز شده بود یه نگاه به دور برش کرد که چشمش خورد به من افتاد دنبالم
کیارش : فقط دعا کن دستم بهت نرسه وگرنه کشتمت دلارام ( اوه اوه چه پسر خاله شد )
+ کیارش در خواب بیند پنبه دانه
کیارش : من شترم اره من شترم ؟
+ مگه من گفتم شتر تو چرا به خودت میگیری
کیارش: اره جون عمت
+ جونه عمه خودت بچه پرو
بالاخره با کلی بد بختی پیچوندیمش
فرزانه: خب تا کلاس بعدی یک ساعت و نیم مونده بیا بریم کافه
پشت یه میز چهار نفره نشستینم و همه شیر موز و یه کیک سفارش دادیم که کیارش وارد شد
عاری : وای دلی کیارش رو باش اگه دستش بهت برسه تیکه بزرگت گوشته
یه پوزخند زدم وللش باوو
داشتم با فری حرف میزدم که یهو صورتم و لباسام خیس شدم برگشتم که دیدم کیارش داره با لبخند بهم نگاه میکنه
یعنی کارد میزدی خونم در نمیومد پسره ابلهه اخه من با این سروضع چیکار کنم
لباس مشکی شیر موز هم روش
عاری : دلارام میخوای چیکار کنی
+ چیکار میتونم بکنم خب مجبورم برم خونه دیگه
#پارت_نهم
اون شبم با مسخره بازی های منو بچه ها گذشت و تهش شد سیاه شدن یک برگ دیگه از دفترچه خاطراتم
************************************
صبح با نوازش دستی چشامو باز کردم که با صورت خندان دانیار روبرو شدم
+ عه سلام از کی این جایی
دانیار: سلام به رو ماه نشستت یه نیم ساعتی هست
+ ساعت چنده
دانیار : ۷:۱۰ دقیقه
با حرف دانیار سریع پاشدم شیرجه رفتم تو دستشویی بعد از انجام عملیات اومدم بیرون
+ دانیار جان چرا زودتر بیدارم نکردی
دانیار: اخه توکه هنوز وقت داری
+ اره وقت هست ولی میخوام زوتر برم حال اون کیارش خودشیفته از دماغ فیل افتاده رو بگیرم
دانیار: وای دلارام بس کن عزیزم میدونی که کارت رو تلافی میکنه بیخیال
+ مهم نی منم تلافی میکنم
حالا هم برو بیرون لباس عوض کنم
دانیار رفت منم یه تیپ مشکی شیک زدم خم شدم از تو کشو کاغذی که روش دیشب کلی طراحی کردم و چسب رو برداشتم از خونه زدم بیرون
وارد کلاس که شدم افراد زیادی نبودن پس با خیال راحت رفتم کارم رو انجام دادم
فقط دعا دعا میکردم که کیارش بشینه سر جای همیشگی کم کم کلاس شلوغ شد و کیارشم وارد شد و شانسم زد که سر جای همیشگی نشست استاد محمدی وارد شد خداروشکر یک ساعت بیشتر کلاس نداشتیم بعد از اتمام کلاس به دستی لفتش دادم تا به بینم چی میشه کیارش از جاش بلند شدوسایل رو جمع کرد راهش رو به سمت در خروجی کج کرد من که داشتم از خنده میمردم خارج که شد دست دخترا گرفتم پشت سرش حرکت کردیم که همه با تعجب به کیارش نگاه میکنن که یهو سعید زد زیر خنده و گفت
سعید : وای کیارش این چیه پشتت
کم کم همه زدن زیر خنده و کیارش قرمز شده بود یه نگاه به دور برش کرد که چشمش خورد به من افتاد دنبالم
کیارش : فقط دعا کن دستم بهت نرسه وگرنه کشتمت دلارام ( اوه اوه چه پسر خاله شد )
+ کیارش در خواب بیند پنبه دانه
کیارش : من شترم اره من شترم ؟
+ مگه من گفتم شتر تو چرا به خودت میگیری
کیارش: اره جون عمت
+ جونه عمه خودت بچه پرو
بالاخره با کلی بد بختی پیچوندیمش
فرزانه: خب تا کلاس بعدی یک ساعت و نیم مونده بیا بریم کافه
پشت یه میز چهار نفره نشستینم و همه شیر موز و یه کیک سفارش دادیم که کیارش وارد شد
عاری : وای دلی کیارش رو باش اگه دستش بهت برسه تیکه بزرگت گوشته
یه پوزخند زدم وللش باوو
داشتم با فری حرف میزدم که یهو صورتم و لباسام خیس شدم برگشتم که دیدم کیارش داره با لبخند بهم نگاه میکنه
یعنی کارد میزدی خونم در نمیومد پسره ابلهه اخه من با این سروضع چیکار کنم
لباس مشکی شیر موز هم روش
عاری : دلارام میخوای چیکار کنی
+ چیکار میتونم بکنم خب مجبورم برم خونه دیگه
۶.۳k
۰۵ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.