رمان اجبار شیرین
#رمان_اجبار_شیرین
#پارت_هفتم
از ماشین پریدم پایین زنگ در رو فشردم
مادر جون: کیه
ماییم فرخنده جون
مادرجونم همیشه از صدا زدن به اسم خوشش میومد
صدای خنده های ریز ریزش میومد
اومدم عزیزم ااومدم
+ ای به فدای صدات فرخنده خانم این جوری که میگی اگه یه پسر پشت در بود یک دل نه صد دل عاشقت میشد که پدرجونم اخر عمری رغیب پیدا میکرد که
دانیار که دلشو گرفته بود میخندید
فرخندع : کم زبون بریز دختر الان میام درو باز میکنم
+ چشم قربونت برم من
هرچی به مادر جون میگم بیاین یه آیفون خوب بخرید اخر عمری هی بیرون نیاین درو باز کنید میگه نه من با این خاطر دارم
مادر جون درو باز کرد من پریدم بغلش
+ سلام قربونت برم من خوبی چقدر دلم برات تنگ شده بود
فرخنده : سلام مادر منم دلم تنگ شده بود
بیا تو
با دانیار وارد شدیم که بوی شب بو ها و امین دوله هایی که از بچگی عاشقشون بودم توی بینیم پیچید /
وارد خونه شدم که چشم خورد به عمه فریده ، عمو فرهاد ، عمو عادل شوهر عمه فریده ، و زنمو نفیسه به همه سلام کردم
نگاهم رو چرخوندم من دنبال جان دلم بودم چشمم خورد به پدر جون که روی ویلچر نشسته بود سمتش رفتم سرمو رو پاهاش گذاشتم و پدر جون شروع کرد به نوازش موهام بلند شدم به اتاق مهرداد رفتم لباس هایم را عوض کردم و برگشتم که دیدم دانیار داره با عمو عادل صحبت میکنه خواستم بگم که دانیار نمیای که گفت. دانیار : دلارام تو برو من میام
فرخنده: دلارامم بچه ها توی آلاچیق هستند
خواستم بگم وار که شدم نبودند که خودش گفت فرخنده : آلاچیق ته باغ
نزدیک آلاچیق که شدم ارش اولین نفری بود که چشمش بهم افتاد گفت اوه مادمازل چه عجبی افتخار دادین تشریف فرما شدین
لبخندی به روش زدم و گفتم: الانم نمیخواستم بیام ولی گفتم اگه نیام تو از فراغ من دق میکنی که بعد مجبورم بیام مراسم ترحیمت
مهراد خندید گفت : خوردی ارش خان هستش تف کن و بعد رو به من با مهربونی گفت احوال زبل من
لبخندی بهش زدم و. گرم باهاش احوال پرسی کردم
هنوز وارد آلاچیق نشده بودم
وارد شدم سلامی به همه کردم نشستم پیش مهرداد
به ترنج ،ترانه که به ترتیب ۲۵،۲۳ داشتن و این ارش نخاله که برادر این دوتا بود که ۲۸ ساله بود و ، پویا ، پوریا ( پسرای عمه فریده که به ترتیب ۲۰،۲۱ داشتن) و ته تغاری عمه فریده پروانه که ۱۹ ساله بود نگاهی کردم چطوری پری جون درس داشنگاه چطوره
پروانه: هی خوبه دلی جون
خندیدم این هی که گفتی از صد تا فحش بدتر بود ها
پروانه : خب چیکار کنم این استاد ها پدرمون رو در اوردن
خندیدم
هنوز اولشه گلم کم کم عادت میکنی
آرش: خوبه والا اخم تخمش مال منه خندش مال یکی دیگه / رو بهش شکلکی در اوردم که گفت
ارش: با میمون هم نسبتی داشتی؟
+ اره دیگه با تو نسبت دارم
اینو که گفتم جمع رفت رو هوا
#پارت_هفتم
از ماشین پریدم پایین زنگ در رو فشردم
مادر جون: کیه
ماییم فرخنده جون
مادرجونم همیشه از صدا زدن به اسم خوشش میومد
صدای خنده های ریز ریزش میومد
اومدم عزیزم ااومدم
+ ای به فدای صدات فرخنده خانم این جوری که میگی اگه یه پسر پشت در بود یک دل نه صد دل عاشقت میشد که پدرجونم اخر عمری رغیب پیدا میکرد که
دانیار که دلشو گرفته بود میخندید
فرخندع : کم زبون بریز دختر الان میام درو باز میکنم
+ چشم قربونت برم من
هرچی به مادر جون میگم بیاین یه آیفون خوب بخرید اخر عمری هی بیرون نیاین درو باز کنید میگه نه من با این خاطر دارم
مادر جون درو باز کرد من پریدم بغلش
+ سلام قربونت برم من خوبی چقدر دلم برات تنگ شده بود
فرخنده : سلام مادر منم دلم تنگ شده بود
بیا تو
با دانیار وارد شدیم که بوی شب بو ها و امین دوله هایی که از بچگی عاشقشون بودم توی بینیم پیچید /
وارد خونه شدم که چشم خورد به عمه فریده ، عمو فرهاد ، عمو عادل شوهر عمه فریده ، و زنمو نفیسه به همه سلام کردم
نگاهم رو چرخوندم من دنبال جان دلم بودم چشمم خورد به پدر جون که روی ویلچر نشسته بود سمتش رفتم سرمو رو پاهاش گذاشتم و پدر جون شروع کرد به نوازش موهام بلند شدم به اتاق مهرداد رفتم لباس هایم را عوض کردم و برگشتم که دیدم دانیار داره با عمو عادل صحبت میکنه خواستم بگم که دانیار نمیای که گفت. دانیار : دلارام تو برو من میام
فرخنده: دلارامم بچه ها توی آلاچیق هستند
خواستم بگم وار که شدم نبودند که خودش گفت فرخنده : آلاچیق ته باغ
نزدیک آلاچیق که شدم ارش اولین نفری بود که چشمش بهم افتاد گفت اوه مادمازل چه عجبی افتخار دادین تشریف فرما شدین
لبخندی به روش زدم و گفتم: الانم نمیخواستم بیام ولی گفتم اگه نیام تو از فراغ من دق میکنی که بعد مجبورم بیام مراسم ترحیمت
مهراد خندید گفت : خوردی ارش خان هستش تف کن و بعد رو به من با مهربونی گفت احوال زبل من
لبخندی بهش زدم و. گرم باهاش احوال پرسی کردم
هنوز وارد آلاچیق نشده بودم
وارد شدم سلامی به همه کردم نشستم پیش مهرداد
به ترنج ،ترانه که به ترتیب ۲۵،۲۳ داشتن و این ارش نخاله که برادر این دوتا بود که ۲۸ ساله بود و ، پویا ، پوریا ( پسرای عمه فریده که به ترتیب ۲۰،۲۱ داشتن) و ته تغاری عمه فریده پروانه که ۱۹ ساله بود نگاهی کردم چطوری پری جون درس داشنگاه چطوره
پروانه: هی خوبه دلی جون
خندیدم این هی که گفتی از صد تا فحش بدتر بود ها
پروانه : خب چیکار کنم این استاد ها پدرمون رو در اوردن
خندیدم
هنوز اولشه گلم کم کم عادت میکنی
آرش: خوبه والا اخم تخمش مال منه خندش مال یکی دیگه / رو بهش شکلکی در اوردم که گفت
ارش: با میمون هم نسبتی داشتی؟
+ اره دیگه با تو نسبت دارم
اینو که گفتم جمع رفت رو هوا
۶.۳k
۰۴ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.