پارت پنجاه و نه
#پارت_پنجاهونه
درسا
اون خانومی که فکر کنم مامان ادرین بود اومد پیشم نشست
+سلام
-سلام عزیزم خوبی؟؟
+ممنون شما خوبی
-مرسی گلم .... اسم من ترانه اس
+ اسم منم درساس
-خوشبختم
+خوشقلبم
بعد باهم دست دادیم و کلی حرف زدیم اخرشم شماره ی مامان رو گرفت تا باهاش اشنا بشه انگار میگفت کسی رو زیاد نمیشناسه ولی من که چشم اب نمیخوره ولی به هر حال دادم
و اما دوماه بعد
همچنان برنامه ی هر روزمو پیش رو میگرفتم و به درگاه خدا به غلط کردن می افتادم
حالا بگو چرااااا ؟؟؟
دوماه پیش وقتی با همون خانومه تو مراسم اشنا شدم فهمیدم شماره ی مامان رو برای امر ناسالم میخواسته حالا این من بدبخت رو به عقد پِختَمَرِش (پسرش) در اورده بله درست گفتید !!! همون ادرین
دوهفته بعد عقد کردیم و حالا هم عروسی ادرین و خاکسپاری منه
روزی که ازمایش دادیم ارزو میکدم بهم نخوریم ولی با کمال بدبختی خورد
با صدای ارایشگر به خودم اومدم
مثلا من داشتم عکس میگرفتم تا زیرش بدبختیمو بنویسم
عادت داشتم وقتی میخوام ی پیزی بیادم بمونه یا داشته باشمش ازش عکس بگیرم الانم داشتم عکس خودمو میگرفتم تا زیرش بدبختیمو بنویسم
هـــــــــــــــی دنیا با ما چکار کردی ما رو بی یار کردی (از خودم)
با کمک ترمه شنل رو پوشیدم و رفتم بیرون
ادرین با ی کت و شلوار مشکی شیک اومد بود (عکس لباس دوتاشون رو میزارم)(اولش خواستم بنویسم ادرین با لباس عروس اومد 😂 😂 😄 😂 )
دست گل رو به دستم داد و باهم رفتیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم طرف باغ تا هم عکس بگیریم هم فیلم عروسی رو ظبط کنن
باید به زور با زوری این هشت ماه رو تحمل کنم هــــــــــــــــــــــی خدا بجون خودم قول میدم همه ی نمازام رو بخونم ولی با این ادرین زیر ی سقف نباشم
بعد از کلی فیلم گرفتن و عکس و عروسی و فلان و بیسار رفتیم خونه
خونه ی مورد نظر داخل ی برج طبقه ی هیجده بود
در خونه رو باز کرد و رفت داخل اصلا نگفتن اول خانوما
کل خونه با طرح فانتزی و رنگ روش و کمی تیره درست شده بود خیلی عالی بود (عکس خونه رو میزارم)
مبل صورتی و کالباسی خوشگل که داخل ی پذیرایی کوچیک بود که بعد از سالن اصلی بود
ی اشپزخونه ی متوسط با کابینت سفید و ست وسایل صورتی و فیروزه ای
نگم خیلی خوب بود
رفتم طبقه ی بالا که ادرین به حرف اومد
ادرین - داخل این اتاق میخوابیم
+ میخوابیم ؟؟؟
- خب اره
+ من با تو یجا نمیخوابم
- منم مایل نیستم باهات ی جا بخوابم ولی حداقل تا ی هفته باید تو ی اتاق بخوابیم تا مامان جون (ننه ی خودش) وقتی میاد شک نکنه
پوفی کشیدم و قبول کردم
(دوستان ببخشید من درس داشتم و روزی که اومد براتون بنویسم نت رفت بعدش هم اومدم بنویسم که تو خیابون با ی ماشین تصادف کردم الان دیگه خوبم امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد قراره از اینجا به بعد داستان هیجانی بشه دوستون دارم 😍 😍 😘 😘 )
درسا
اون خانومی که فکر کنم مامان ادرین بود اومد پیشم نشست
+سلام
-سلام عزیزم خوبی؟؟
+ممنون شما خوبی
-مرسی گلم .... اسم من ترانه اس
+ اسم منم درساس
-خوشبختم
+خوشقلبم
بعد باهم دست دادیم و کلی حرف زدیم اخرشم شماره ی مامان رو گرفت تا باهاش اشنا بشه انگار میگفت کسی رو زیاد نمیشناسه ولی من که چشم اب نمیخوره ولی به هر حال دادم
و اما دوماه بعد
همچنان برنامه ی هر روزمو پیش رو میگرفتم و به درگاه خدا به غلط کردن می افتادم
حالا بگو چرااااا ؟؟؟
دوماه پیش وقتی با همون خانومه تو مراسم اشنا شدم فهمیدم شماره ی مامان رو برای امر ناسالم میخواسته حالا این من بدبخت رو به عقد پِختَمَرِش (پسرش) در اورده بله درست گفتید !!! همون ادرین
دوهفته بعد عقد کردیم و حالا هم عروسی ادرین و خاکسپاری منه
روزی که ازمایش دادیم ارزو میکدم بهم نخوریم ولی با کمال بدبختی خورد
با صدای ارایشگر به خودم اومدم
مثلا من داشتم عکس میگرفتم تا زیرش بدبختیمو بنویسم
عادت داشتم وقتی میخوام ی پیزی بیادم بمونه یا داشته باشمش ازش عکس بگیرم الانم داشتم عکس خودمو میگرفتم تا زیرش بدبختیمو بنویسم
هـــــــــــــــی دنیا با ما چکار کردی ما رو بی یار کردی (از خودم)
با کمک ترمه شنل رو پوشیدم و رفتم بیرون
ادرین با ی کت و شلوار مشکی شیک اومد بود (عکس لباس دوتاشون رو میزارم)(اولش خواستم بنویسم ادرین با لباس عروس اومد 😂 😂 😄 😂 )
دست گل رو به دستم داد و باهم رفتیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم طرف باغ تا هم عکس بگیریم هم فیلم عروسی رو ظبط کنن
باید به زور با زوری این هشت ماه رو تحمل کنم هــــــــــــــــــــــی خدا بجون خودم قول میدم همه ی نمازام رو بخونم ولی با این ادرین زیر ی سقف نباشم
بعد از کلی فیلم گرفتن و عکس و عروسی و فلان و بیسار رفتیم خونه
خونه ی مورد نظر داخل ی برج طبقه ی هیجده بود
در خونه رو باز کرد و رفت داخل اصلا نگفتن اول خانوما
کل خونه با طرح فانتزی و رنگ روش و کمی تیره درست شده بود خیلی عالی بود (عکس خونه رو میزارم)
مبل صورتی و کالباسی خوشگل که داخل ی پذیرایی کوچیک بود که بعد از سالن اصلی بود
ی اشپزخونه ی متوسط با کابینت سفید و ست وسایل صورتی و فیروزه ای
نگم خیلی خوب بود
رفتم طبقه ی بالا که ادرین به حرف اومد
ادرین - داخل این اتاق میخوابیم
+ میخوابیم ؟؟؟
- خب اره
+ من با تو یجا نمیخوابم
- منم مایل نیستم باهات ی جا بخوابم ولی حداقل تا ی هفته باید تو ی اتاق بخوابیم تا مامان جون (ننه ی خودش) وقتی میاد شک نکنه
پوفی کشیدم و قبول کردم
(دوستان ببخشید من درس داشتم و روزی که اومد براتون بنویسم نت رفت بعدش هم اومدم بنویسم که تو خیابون با ی ماشین تصادف کردم الان دیگه خوبم امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد قراره از اینجا به بعد داستان هیجانی بشه دوستون دارم 😍 😍 😘 😘 )
۱۵.۵k
۲۵ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.