Part

#Part90
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸

آروم موهاش رو دادم داخل شالش
_ بشینیم؟
پشت چشمی برام نازک کرد و از لمس دستم فرار کرد
رفت پشت یکی از میزها نشست
دستم رو مشت کردم و پشت سرش را افتادم
فرار کن ببینم به کجا میرسی
حامد یه اهنگ ملایم پخش کرد!
با اون چشمای رنگیش دور و بر رو نگاه میکرد و تمام سعی خودش رو میکرد به من نگاه نکنه
ولی من از فرصت استفاده کردم و یک دل سیر نگاش کردم
چقدر دلم میخواست یک دل سیر نگاش کنم
با لبخند محوی که رو صورتم بود ذره به ذره ی صورتش رو رصد کردم
آخ که چقدر منتظر دیدن این لحظه بودم
دلم چقدر تنگ دیدن از نزدیکش بود، بیشتر از ٦ ماه بود از نزدیک ندیده بودمش
نفس عمیقی کشیدم و بوی تنش رو به داخل ریه هام کشیدم
یکی از پیش خدمت ها اومد و یکی از منوها رو داد دست شیرین و یکی رو داد دست من
همینکه رفت شیرین منو رو بست و منو رو هل داد سمت من
_ تو که همه چیز رو در مورد من میدونی پس به سلیقه ی من هم سفارش بده
سرم رو اوردم بالا و به چشمای شیطونش که داشت خودش رو برای یک کل کل حسابی اماده میکرد نگاه کردم
لبم رو گاز گرفتم که بهش نخندم
جوابی بهش ندادم میدونستم بهترین انتخاب رو براش میکنم!
دیدگاه ها (۱)

#Part91#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 من از خودش هم بهتر ...

#Part92#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 با لبخند ارومی که ر...

#Part89#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 از ماشین پیاده شدم ...

#Part88#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 با یک جرقه عاشقش شد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط