Part89
#Part89
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
از ماشین پیاده شدم ولی شیرین ساکت نشسته بود
انگار غرق در افکار خودش بود
چقدر لذت بخش بود حضورش
در ماشین رو براش باز کردم که از جاش پرید
انگار ترسیده بود دستم رو بردم جلو تا لمسش کنم ولی وسط راه دستم رو برگردوندم
نگاهش روی دستم بود با برگردوندن دستم بیشتر رفت تو فکر ، فکر کنم تک تک رفتار هام براش عجیب بود
با ارامش از ماشین پیاده شد
در رو بستم و شونه به شونه ی هم حرکت کردیم سمت رستوران
همینکه در رو باز کردم نگاهی به اطراف انداخت
لبخندی که داشت میومد رو لباش رو به خاطر سنگینی نگاهم جمع و جور کرد
داشتیم میرفتیم بالا که به حمید اشاره زدم کسی نیاد بالا البته قبلاً هم بهش گفته میدم من میام و نگذاره کسی بره بالا
میخواستم راحت با شیرین حرف بزنم
با دیدن طبقه ی بالا دیگه نتونست لبخندش رو کنترل کنه
اون محیط سفید و قرمز با پروانه های طلایی که از سقف آویزون کرده بودند حرکت اروم پروانه های طلایی به خاطر باز بودن پنجره ها خیلی زیبا بود
چشمای شیرین برق میزد
_ میدونستم خوشت میاد
لبخندی که رو لباش بود به پوزخند تبدیل شد
_ آره تو همه چیزو در مورد من میدونی، حتی خصوصی ترین چیزهامو ولی من فقط میدونم اسمت سام هست!
لبخندی به روش زدم
چقدر خوب بود اروم داشت باهام حرف میزد
ایندفعه نتونستم دستم رو کنترل کنم
اروم دستم رو بردم سمت طره ای از موهاش که از جلو شالش بیرون زده بود
آروم موهاش رو دادم داخل شالش
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
از ماشین پیاده شدم ولی شیرین ساکت نشسته بود
انگار غرق در افکار خودش بود
چقدر لذت بخش بود حضورش
در ماشین رو براش باز کردم که از جاش پرید
انگار ترسیده بود دستم رو بردم جلو تا لمسش کنم ولی وسط راه دستم رو برگردوندم
نگاهش روی دستم بود با برگردوندن دستم بیشتر رفت تو فکر ، فکر کنم تک تک رفتار هام براش عجیب بود
با ارامش از ماشین پیاده شد
در رو بستم و شونه به شونه ی هم حرکت کردیم سمت رستوران
همینکه در رو باز کردم نگاهی به اطراف انداخت
لبخندی که داشت میومد رو لباش رو به خاطر سنگینی نگاهم جمع و جور کرد
داشتیم میرفتیم بالا که به حمید اشاره زدم کسی نیاد بالا البته قبلاً هم بهش گفته میدم من میام و نگذاره کسی بره بالا
میخواستم راحت با شیرین حرف بزنم
با دیدن طبقه ی بالا دیگه نتونست لبخندش رو کنترل کنه
اون محیط سفید و قرمز با پروانه های طلایی که از سقف آویزون کرده بودند حرکت اروم پروانه های طلایی به خاطر باز بودن پنجره ها خیلی زیبا بود
چشمای شیرین برق میزد
_ میدونستم خوشت میاد
لبخندی که رو لباش بود به پوزخند تبدیل شد
_ آره تو همه چیزو در مورد من میدونی، حتی خصوصی ترین چیزهامو ولی من فقط میدونم اسمت سام هست!
لبخندی به روش زدم
چقدر خوب بود اروم داشت باهام حرف میزد
ایندفعه نتونستم دستم رو کنترل کنم
اروم دستم رو بردم سمت طره ای از موهاش که از جلو شالش بیرون زده بود
آروم موهاش رو دادم داخل شالش
۲.۴k
۲۵ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.