وقتی میدزتت و ...🌙⭐️🌼💛
وقتی میدزتت و ...🌙⭐️🌼💛
نویسنده :پارک جیون
هانول و یونگی
شات ۴
آدما میرن دنبال لیاقتشون پس بذارین
حق انتخاب رو به خودشون بدیم...:)
_مین یونگی
__________________________________________________________
هانول :میخوام غذا درست کنم و بهتره توهم کمکم کنی !
یونگی :ها ؟
هانول :یه هویج ، یه پیازو چهارتا پیازچه نیاز دارم ...
یونگی نمیدونست چرا اما به حرف های دختر روبه روش گوش داد ...بلند شد و هویج ، پیاز و پیازچه رو از یخچال درآورد و گذاشت کنار هانول !
هانول به مین شوگا نگاه میکرد ...
هیچ وقت فکرش رو نمیکرد مین با اون عظمت شبیه به گربه کوچولو باشه و اینقدر خوش برخورد باشه ...
هانول :گوشت گاو و آرد هم نیاز دارم ...
یونگی از اینکه این دختر سریعا اینقدر تغيير کرده بود تعجب کرد...اما این فرصت خوبی بود تا کنار عشقش مشغول به کاری بشه ...بنابر این به حرف های هانول گوش داد!
هانول آرد رو با آب خمیر کرد و با دست به صورت ورقه های نازک درشون آورد ...بعد گوشت را خرد کرد و در مقدار کمی روغن تفت داد. هویج پیاز پیازچه را داشت خرد میکرد که دستش برید ...یونگی که کل وقت مشغول نگاه کردن دختر بود از جایش بلند میشود و دست دختر را میکشد و میگوید :معلوم هست داری چه غلطی میکنی ؟
هانول تاحالا یونگی رو اینقدر وحشتناک ندیده بود و از ترس زبونش بند اومده بود ...
https://wisgoon.com/minhanol
نویسنده :پارک جیون
هانول و یونگی
شات ۴
آدما میرن دنبال لیاقتشون پس بذارین
حق انتخاب رو به خودشون بدیم...:)
_مین یونگی
__________________________________________________________
هانول :میخوام غذا درست کنم و بهتره توهم کمکم کنی !
یونگی :ها ؟
هانول :یه هویج ، یه پیازو چهارتا پیازچه نیاز دارم ...
یونگی نمیدونست چرا اما به حرف های دختر روبه روش گوش داد ...بلند شد و هویج ، پیاز و پیازچه رو از یخچال درآورد و گذاشت کنار هانول !
هانول به مین شوگا نگاه میکرد ...
هیچ وقت فکرش رو نمیکرد مین با اون عظمت شبیه به گربه کوچولو باشه و اینقدر خوش برخورد باشه ...
هانول :گوشت گاو و آرد هم نیاز دارم ...
یونگی از اینکه این دختر سریعا اینقدر تغيير کرده بود تعجب کرد...اما این فرصت خوبی بود تا کنار عشقش مشغول به کاری بشه ...بنابر این به حرف های هانول گوش داد!
هانول آرد رو با آب خمیر کرد و با دست به صورت ورقه های نازک درشون آورد ...بعد گوشت را خرد کرد و در مقدار کمی روغن تفت داد. هویج پیاز پیازچه را داشت خرد میکرد که دستش برید ...یونگی که کل وقت مشغول نگاه کردن دختر بود از جایش بلند میشود و دست دختر را میکشد و میگوید :معلوم هست داری چه غلطی میکنی ؟
هانول تاحالا یونگی رو اینقدر وحشتناک ندیده بود و از ترس زبونش بند اومده بود ...
https://wisgoon.com/minhanol
۳.۸k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.