𝑷𝒂𝒓𝒕:5
𝑷𝒂𝒓𝒕:5
"فقط یه لمس..."
راوی:رفتن سر کلاس و توی راه برگشت به خونه بودن که ا.ت یهو یادش افتاد که بطری آبش رو توی کلاس جا کذاشته پس سریع دوید تا به دانشگاه رسید و...
ا.ت:ببخشد میشه... برم... بطریم... رو بگیرم؟
نگهبان:البته برو بگیر
ا.ت:خیلی... ممنونم
ا.ت ویو:
با کلی نفس نفس زدنرفتم بطریم رو گرفتم و توی راه خونه بودم که یهو لینو جلوم سبز شد...
ا.ت:آههه... اینجا چیکار میکنی
لینو:تمام راه رو دویدی نه؟
ا.ت:آره(با نفس نفس زدن و لبخند)
لینو:میخواستم بگم که جون هو رو ندیدی این اطرافا؟
ا.ت:نه چطور
لینو:هیچی گوشیم دستش جا موند
ا.ت:اوه گوشیت آره؟
لینو:آره
ا.ت:بهش میگم
راوی:ا.ت حرفش رو زد و اومد برگرده که یهو لینو دستشو کشید و اورد سمت چپ خودش...
ا.ت:چ..چی ش..شد؟
لینو:باید بیشتر حواست به اطرافت باشه همین الان نزدیک بود طرف زمینت بزنه...
ا.ت:آ..آههه متاسف...م
لینو:چرا لکنت گرفتی؟
ا.ت:ن..ن..نه فقط ترسیدم، من دیگه میرم(با عجله)
لینو:چرا اینجوری کرد؟(کنجکاوی)
ا.ت ویو:
وویییی دستاششش چقدر کشیده بودن،چقدر خوشتیپ بوددد،چقدر مهربون بودددد...وایییی بهش فکر نکن ا.ت
راوی:غروب شده بود همه سرجمع بودن.
پدر ا.ت با پدر لینو رفته بودن بیرون پیاده روی و مادرا هم درحال صحبت کردن و شام پختن بودن. مین هی هم که بخاطر کار دوستش مجبور شده بود تا فردا صبح پیشش بمونه.
ا.ت:مامان شام کی حاضر میشه؟
م.ت:ایشالله ۱ ساعت دیگه
ا.ت:خیله خب
ا.ت ویو:
حوصلم سر رفته بود و گشنمم بود برای همین رفتم اتاق جون هو تا ببینم اونا چیکار میکنن که یهو...
اول از همه بگم که حمایتی در کار نباشه پارت بعدی هم در کار نیستش...پارت دیگه ای هم در کار نباشه درخواستی هاتون فعلا فعلا گذاشته نمیشه چون باید اول این فیکو تموم کنم...پس حمایت پلیززز🌷🌷🌷
"فقط یه لمس..."
راوی:رفتن سر کلاس و توی راه برگشت به خونه بودن که ا.ت یهو یادش افتاد که بطری آبش رو توی کلاس جا کذاشته پس سریع دوید تا به دانشگاه رسید و...
ا.ت:ببخشد میشه... برم... بطریم... رو بگیرم؟
نگهبان:البته برو بگیر
ا.ت:خیلی... ممنونم
ا.ت ویو:
با کلی نفس نفس زدنرفتم بطریم رو گرفتم و توی راه خونه بودم که یهو لینو جلوم سبز شد...
ا.ت:آههه... اینجا چیکار میکنی
لینو:تمام راه رو دویدی نه؟
ا.ت:آره(با نفس نفس زدن و لبخند)
لینو:میخواستم بگم که جون هو رو ندیدی این اطرافا؟
ا.ت:نه چطور
لینو:هیچی گوشیم دستش جا موند
ا.ت:اوه گوشیت آره؟
لینو:آره
ا.ت:بهش میگم
راوی:ا.ت حرفش رو زد و اومد برگرده که یهو لینو دستشو کشید و اورد سمت چپ خودش...
ا.ت:چ..چی ش..شد؟
لینو:باید بیشتر حواست به اطرافت باشه همین الان نزدیک بود طرف زمینت بزنه...
ا.ت:آ..آههه متاسف...م
لینو:چرا لکنت گرفتی؟
ا.ت:ن..ن..نه فقط ترسیدم، من دیگه میرم(با عجله)
لینو:چرا اینجوری کرد؟(کنجکاوی)
ا.ت ویو:
وویییی دستاششش چقدر کشیده بودن،چقدر خوشتیپ بوددد،چقدر مهربون بودددد...وایییی بهش فکر نکن ا.ت
راوی:غروب شده بود همه سرجمع بودن.
پدر ا.ت با پدر لینو رفته بودن بیرون پیاده روی و مادرا هم درحال صحبت کردن و شام پختن بودن. مین هی هم که بخاطر کار دوستش مجبور شده بود تا فردا صبح پیشش بمونه.
ا.ت:مامان شام کی حاضر میشه؟
م.ت:ایشالله ۱ ساعت دیگه
ا.ت:خیله خب
ا.ت ویو:
حوصلم سر رفته بود و گشنمم بود برای همین رفتم اتاق جون هو تا ببینم اونا چیکار میکنن که یهو...
اول از همه بگم که حمایتی در کار نباشه پارت بعدی هم در کار نیستش...پارت دیگه ای هم در کار نباشه درخواستی هاتون فعلا فعلا گذاشته نمیشه چون باید اول این فیکو تموم کنم...پس حمایت پلیززز🌷🌷🌷
۳.۹k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.