تومطعلقبهمنی

#تو_مطعلق_به_منی
پارت_15
که ات یهو از جاش بلند شد و دوید سمت اتاقش لباسش رو پوسید آرایش لایت هم کردو و اومد سمت آجوما گفت
+آجوما زودغذا،روحاظرکن میخوام ببرم برای یونگی
&اما دخترم اگه ارباب عصبی شه منو دعوا میکنه
+نگران نباش فقط غذای مورد علاقش رو درست کن
&باشه

بعد از دو ساعت آجونا غذا رو درست کرد وداخل یه پاکت شیک گذاشت و داد به من منم رفتم همراه با راننده به باند یونگی بت ورود من همه بهم خیره بودن و راننده ای که منو آورد اتاق یونگی رو بهم نشون داد و منم رفتم تو که یونگی بدون نگاه به در گفت

_مگه نگفتم که کسی نیاد؟(عصبی)
+م...منم ات
با شنیدن صدام از جاش بلند شد و اومد سمتم
_چرا اومدی اینجا،؟
+چون.......اومد
_نباید میومدی ات اینجا باند هستاا
+اما یونگی آجوما گفت شام هم نمیاییی چرا من باید منتظر میموندم خب؟
_باشه باشه حالا چی آوردی؟
+آجوما گفت این غذا رو دوست داری
_اوه پس.....(اسم غذا گفت)آوردی
+بعله بعله
_خب پس بیا بازش کن بخورم
+فقط خودت بخوری؟
_آره دیگه
+منم غذا نخوردممم
_باشه تو هم بخور بیا

رفتیم غذا رو باز کردم و بعد از باز کردن غذا نشستم کنارش و باهم کلی حرف زدیم و غذا مون رو خوردیم بعد قرار بود من اول برم بیرون بعد یونگی با بیرون اومدنم از باند کنار ساختمون یکی بود که اسمم رو صدا زد


مرده:تو ات هستی لی ات؟
+بعله شما؟
مرده:من


کی بود؟

#اد_هوپی
دیدگاه ها (۸)

#تو_مطعلق_به_منیپارت_16مرده:تو ات هستی لی ات؟ بعله شما؟مرده:...

#تو_مطعلق_به_منیپارت_17 نگفتی هسو کیه یونگی یه آبی خورد و با...

#تو_مطعلق_به_منیپارت_14_پس خفه شومرده:بله ببخشید که یهو کوئی...

#تو_مطعلق_به_منیپارت_13و صبح باصدای گوشی یونگی به خودم اومدم...

حس های ممنوعه🍷🥂۸

پارت 2. خیانت

𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: part¹⁵" ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط