رمان همسر اجباری پارت سی وسه
#رمان_همسر_اجباری #پارت_سی وسه
.... آنا....
_بیا تو
_آریا نمیدونم چی ناراحتت کرده و نمیخوام بدونم نه اینکه مهم نباشه ها.چرا خیلیم مهمه اما میدونم چیزی که آریایه
مغرورو اینطوری کنه الکی نیست.اما آری بدون اگه هرچی شده باشه حتما صالح تو دراین بوده ناراحت نباش .
-آنا صالح من تو شکستن و نابود شدن بود ها.
آریا بلند شدو رفت سمت بالکن اتاقش
-آنا من نمیتونم من بی زیبا نمیتونم.
واقعا نمیدونم آریا چش شده بود دلم واسش خیلی سوخت نمیدونم چی دیده بود.یا چی شنیده بود. تو پذیرایی رو
مرتب کردم وظرفای کثیف شامو شستم غذارو گذاشتم تو یخچال.داشتم تلوزیون میدیدم که خوابم برده بود.وبا
سرما تو خودم جمع شده بودم احساس کردم دارم یخ می زنم بیدار شدم برم بخوابم نمیدونم چرا پاهام منو کشوند
سمت اتاق آریا رفتم دیدم آریا نبود حتما هنوزتوبالکن رفتم جلو در بالکن دیدم بله نشسته رو صندلی و پاشو
انداخته رو میز وخیره شده به روبروش وسیگار میکشه پتوبرداشتم از رو تختش و رفتم کنارش سیگارو که دیگه
چیزی ازش نمونده بوداز دستش گرفتم وتو جا سیگاری خاموش کردم پتوشو انداختم رو پاهاش و تا گردن بدنشو
پوشوندم.و گفتم شب بخیر و امدم تو رفتم تو اتاق دراز کشیدم تا بخوابم اما فکر اجازه خواب بهم نمیداد هرشب با
فکر تجاوز اون نامرد میخوابیدم خدایا نذار اینجور آدمایی راست راست بگردن نذار خوش باشن.با حس سر بار و
اضافه بودن خوابم برد.
...
صبح خیلی زود واسه نماز بیدار شدم هر کاری کردم خوابم نبرد شروع کردم به قران خوندن بعد از قرانم واسه آریا
صبحونه درست کردم.که بی صبحونه نره سر کار.ساعت شیش بود که آریا از اتاق اومد بیرون
_ سلام آریا صبح بخیر
بادیدنش دلم ریخت...
زیر چشماش کامال گود افتاده بود وقرمز بودن موهای ژولیده
_آریا صبحونه آمادست..
_میل ندارم
_آریا اونجوری که نمیشه بری شرکت.دیشب هم شام نخوردی.
-آنا رو اعصابم نرو میگم نمیخورم یعنی نمیخورم..
_چشم
یه شکالت و یه لیوان آب پرتغال برداشتموبا قدم های تند به طرف آریا رفتم که داشت کتشو جلو آینه تنش میکردچشم.
پشت سرش لیوانو گرفتم باال که حدودا وقتی برگرده بزارم تو دهنش وصداش زدم.آریااین مال توئه برگشت که دقیقا
آب میوه روبروی دهنش بود.میخواست اعتراض کنه که لبه لیوانو فشار دادم به لباش تورو خدا جون آرمان بخور تا
وسطاش با اخم خوردوشکالتم گذاشتم تو جیبشو سرشو عقب کشید.
-این کارا و لوس بازیا یعنی چی ها؟
Comments please ^_^
.... آنا....
_بیا تو
_آریا نمیدونم چی ناراحتت کرده و نمیخوام بدونم نه اینکه مهم نباشه ها.چرا خیلیم مهمه اما میدونم چیزی که آریایه
مغرورو اینطوری کنه الکی نیست.اما آری بدون اگه هرچی شده باشه حتما صالح تو دراین بوده ناراحت نباش .
-آنا صالح من تو شکستن و نابود شدن بود ها.
آریا بلند شدو رفت سمت بالکن اتاقش
-آنا من نمیتونم من بی زیبا نمیتونم.
واقعا نمیدونم آریا چش شده بود دلم واسش خیلی سوخت نمیدونم چی دیده بود.یا چی شنیده بود. تو پذیرایی رو
مرتب کردم وظرفای کثیف شامو شستم غذارو گذاشتم تو یخچال.داشتم تلوزیون میدیدم که خوابم برده بود.وبا
سرما تو خودم جمع شده بودم احساس کردم دارم یخ می زنم بیدار شدم برم بخوابم نمیدونم چرا پاهام منو کشوند
سمت اتاق آریا رفتم دیدم آریا نبود حتما هنوزتوبالکن رفتم جلو در بالکن دیدم بله نشسته رو صندلی و پاشو
انداخته رو میز وخیره شده به روبروش وسیگار میکشه پتوبرداشتم از رو تختش و رفتم کنارش سیگارو که دیگه
چیزی ازش نمونده بوداز دستش گرفتم وتو جا سیگاری خاموش کردم پتوشو انداختم رو پاهاش و تا گردن بدنشو
پوشوندم.و گفتم شب بخیر و امدم تو رفتم تو اتاق دراز کشیدم تا بخوابم اما فکر اجازه خواب بهم نمیداد هرشب با
فکر تجاوز اون نامرد میخوابیدم خدایا نذار اینجور آدمایی راست راست بگردن نذار خوش باشن.با حس سر بار و
اضافه بودن خوابم برد.
...
صبح خیلی زود واسه نماز بیدار شدم هر کاری کردم خوابم نبرد شروع کردم به قران خوندن بعد از قرانم واسه آریا
صبحونه درست کردم.که بی صبحونه نره سر کار.ساعت شیش بود که آریا از اتاق اومد بیرون
_ سلام آریا صبح بخیر
بادیدنش دلم ریخت...
زیر چشماش کامال گود افتاده بود وقرمز بودن موهای ژولیده
_آریا صبحونه آمادست..
_میل ندارم
_آریا اونجوری که نمیشه بری شرکت.دیشب هم شام نخوردی.
-آنا رو اعصابم نرو میگم نمیخورم یعنی نمیخورم..
_چشم
یه شکالت و یه لیوان آب پرتغال برداشتموبا قدم های تند به طرف آریا رفتم که داشت کتشو جلو آینه تنش میکردچشم.
پشت سرش لیوانو گرفتم باال که حدودا وقتی برگرده بزارم تو دهنش وصداش زدم.آریااین مال توئه برگشت که دقیقا
آب میوه روبروی دهنش بود.میخواست اعتراض کنه که لبه لیوانو فشار دادم به لباش تورو خدا جون آرمان بخور تا
وسطاش با اخم خوردوشکالتم گذاشتم تو جیبشو سرشو عقب کشید.
-این کارا و لوس بازیا یعنی چی ها؟
Comments please ^_^
۶.۹k
۳۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.