❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation - a new beginning"
#تلافی_ویرانگر_شروعی_دوباره
#Part18
یه شومیز و یه دامن کوتاه برای جشن خانوادگی کریسمس مناسب به نظر می رسید.
موهامو شونه کردم، رژ قرمز و خط چشم مشکی زدم و رو به نیک گفتم: بریم؟
گنگ نگاهم کرد.
به تیشرت و شلوار راحتی اش نگاه کردم.
اون قصد نداشت برقصه یا هر کار دیگه ای، برای همین اجازه دادم با لباسای راحت بیاد.
از پله ها که رفتیم پایین، دوتا چیز شوکه ام کرد!
یکی دامن کوتاه و تاب سیترا بود که درحد فاک جذاب و دخترونش کرده بود، یکی هم حضور جئون با اون تیپ رسمی بود!
هیونجین با دیدنم لبخند زد: کریسمس مبارک بیبی!
من: کریسمس تو هم مبارک هیون.
به سمت سیترا رفتم و بغلش کردم: کریسمس مبارک آلفاجم.
تو گوشش پچ زدم: میدونستی جئون میاد و همچنین لباسی پوشیدی؟ نمیترسی همین وسط ترتیبت رو بده؟
نیشگون محکمی که از پهلوم گرفت باعث شد ناله ام رو خفه کنم!
سیترا: معلومه که نمیدونستم توله، یونگی دعوتش کرده و اگه لباسمو عوض کنم فکر میکنه برام مهمه!
با بدجنسی گفتم: برات مهم نیست؟
چشم غره ای بهم رفت اما من لبخند کجش رو دیدم!
ـــ اوما من بوقلمون میخولم!
صدای جونگ باعث شد از سیترا جدا بشم.
کوک با لبخند جونگ رو بغل کرد: از کی تا حالا انقدر شیکمو شدی؟
یونگی پوکر گفت: کشیده به تو!
هیونجین با پوزخند گفت: گاهی فکر میکنم مادر بچه جئونه!
ایو اعتراض کرد: هی هی حق نداری اینو بگی!
کوک بی توجه به هیون با کنجکاوی به نیک نگاه کرد: اون کیه؟
محکم گفتم: به تو ربطی نداره!
تیز نگاهم کرد: مراقب حرفات باش بچه!
لحنش خیلی تحکم داشت و باعث ترس نیک شد.
سیترا: اومدی باهامون شام بخوری، پس بهتره بجز موقع خوردن دهنت رو بسته نگه داری!
کوک نگاه گرسنه ای به سیترا انداخت: هر جور خوردنی؟ اوکی من مشکلی ندارم!
همه به جز نیک و جونگ منظور کوک رو
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
#تلافی_ویرانگر_شروعی_دوباره
#Part18
یه شومیز و یه دامن کوتاه برای جشن خانوادگی کریسمس مناسب به نظر می رسید.
موهامو شونه کردم، رژ قرمز و خط چشم مشکی زدم و رو به نیک گفتم: بریم؟
گنگ نگاهم کرد.
به تیشرت و شلوار راحتی اش نگاه کردم.
اون قصد نداشت برقصه یا هر کار دیگه ای، برای همین اجازه دادم با لباسای راحت بیاد.
از پله ها که رفتیم پایین، دوتا چیز شوکه ام کرد!
یکی دامن کوتاه و تاب سیترا بود که درحد فاک جذاب و دخترونش کرده بود، یکی هم حضور جئون با اون تیپ رسمی بود!
هیونجین با دیدنم لبخند زد: کریسمس مبارک بیبی!
من: کریسمس تو هم مبارک هیون.
به سمت سیترا رفتم و بغلش کردم: کریسمس مبارک آلفاجم.
تو گوشش پچ زدم: میدونستی جئون میاد و همچنین لباسی پوشیدی؟ نمیترسی همین وسط ترتیبت رو بده؟
نیشگون محکمی که از پهلوم گرفت باعث شد ناله ام رو خفه کنم!
سیترا: معلومه که نمیدونستم توله، یونگی دعوتش کرده و اگه لباسمو عوض کنم فکر میکنه برام مهمه!
با بدجنسی گفتم: برات مهم نیست؟
چشم غره ای بهم رفت اما من لبخند کجش رو دیدم!
ـــ اوما من بوقلمون میخولم!
صدای جونگ باعث شد از سیترا جدا بشم.
کوک با لبخند جونگ رو بغل کرد: از کی تا حالا انقدر شیکمو شدی؟
یونگی پوکر گفت: کشیده به تو!
هیونجین با پوزخند گفت: گاهی فکر میکنم مادر بچه جئونه!
ایو اعتراض کرد: هی هی حق نداری اینو بگی!
کوک بی توجه به هیون با کنجکاوی به نیک نگاه کرد: اون کیه؟
محکم گفتم: به تو ربطی نداره!
تیز نگاهم کرد: مراقب حرفات باش بچه!
لحنش خیلی تحکم داشت و باعث ترس نیک شد.
سیترا: اومدی باهامون شام بخوری، پس بهتره بجز موقع خوردن دهنت رو بسته نگه داری!
کوک نگاه گرسنه ای به سیترا انداخت: هر جور خوردنی؟ اوکی من مشکلی ندارم!
همه به جز نیک و جونگ منظور کوک رو
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۳k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.