پارت ۱۲
پارت ۱۲
هر دوشون خشکشون زده بود.....
باورش نمیشد احساساتش رو به زبون آورده بود.....
کلی برنامه داشت برای اعتراف کردن بهش،اما حالا،توی این شرایط بهش اعتراف کرده بود...
تا چند ثانیه هر دو طرف خشکشون زده بود و هیچ حرکتی نمیکردن.....
تا اینکه پسرک نفس عمیقی کشید و به سمت ا/ت برگشت.....
برنامه های زیادی برای اعتراف بهش چیده بود اما حالا که این اوضاع پیش اومده بود،نباید خرابش میکرد....
+چی؟(شک)
-آره.......دوستت دارم......
اما ری اکشن ا/ت برخلاف انتظارش بود.....
دخترک نیشخندی زد و روی تخت نشست......
شروع کرد به خندیدن.....
مثل دیوونه ها میخندید.....
همچنان در حالی که هنوز میخندید و هنوز هم رد اشک روی صورتش دیده میشد به جونگ کوک خیره شد.....
لبخند روی صورتش از بین رفت و گفت
+بازم بازی دادن من......بازم گول زدنم.....خسته نمیشید.......دیگه چی از جونم میخواید؟
جونگ کوک که تازه متوجه ماجرا شده بود با ناامیدی سرشو اینور و اونور تکون داد.....
دخترک حرف جونگ کوک رو باور نکرده بود......
-ا/ت باور کن که.....
+کافیه!اگه پدرت پرسید این حرفتو باور کردم یا نه.....بگو باور کرده.....اینجوری نقشتون درست پیش میره.....
می خواست از روی تخت بلند شه جونگ کوک مانع شد.....
حالا ا/ت روی تخت نشسته بود و کوک رو به روش زانو زده بود(یعنی رو به روش نشسته بود دیگه،میدونید چه حالیته......)
دستشو گرفت و شروع کرد و به حرف زدن....
به زبون آوردن احساساتش
-این حرفایی که دارم میزنم نه بازیه ،نه دروغه،نه گول زدنه و نه نقشه است...
همه احساساتیه که بهت دارم.....
خدا میدونه که هر چی که دارم میگم عین حقیقته.....
ا/ت من.......من.....نفهمیدم......واقعا نفهمیدم کی این اتفاق افتاد......
نفهمیدم کی عاشقت شدم.....
فقط میدونم وقتی به خودم اومدم دیدم غرقت شدم......
غرق همه چیزت......
ا/ت،من فقط بچه ی توی شکمت رو نمی خوام......
من خودتو میخوام.....
همه چیزت رو.....
ذهنت رو....
قدرتت رو.....
وقتت رو.......
..............
و عشقت رو.......
تمام عشقت رو......
می خوام حس کنم که با هر لمس من پوستت گر میگیره.....
می خوام حس کنم که قلبت کنار قلبم تند میزنه.....
و فقط برای من تند میزنه.....
من تک تک لحظه هات رو می خوام......
تمام وجودت رو........
همش رو می خوام.........
راستش ،راستش قرار بود این حرفا رو توی یه موقعیت مناسب ، با یه برنامه ی درست و حسابی بهت بزنم،اما انگار نشد.....
اما میخوام بدونی که من فقط یه قلب دارم که اونم متعلق به توعه.........
قسم میخورم که تمام قلبم متعلق به توعه بدون هیچ هزینه ای......
حالا هم برای اینکه ثابتش کنم......
مکثی کرد و بعد سرشو نزدیک دخترک کرد و در کسری از ثانیه اولین بوسش رو به دخترک هدیه کرد......
هر دوشون خشکشون زده بود.....
باورش نمیشد احساساتش رو به زبون آورده بود.....
کلی برنامه داشت برای اعتراف کردن بهش،اما حالا،توی این شرایط بهش اعتراف کرده بود...
تا چند ثانیه هر دو طرف خشکشون زده بود و هیچ حرکتی نمیکردن.....
تا اینکه پسرک نفس عمیقی کشید و به سمت ا/ت برگشت.....
برنامه های زیادی برای اعتراف بهش چیده بود اما حالا که این اوضاع پیش اومده بود،نباید خرابش میکرد....
+چی؟(شک)
-آره.......دوستت دارم......
اما ری اکشن ا/ت برخلاف انتظارش بود.....
دخترک نیشخندی زد و روی تخت نشست......
شروع کرد به خندیدن.....
مثل دیوونه ها میخندید.....
همچنان در حالی که هنوز میخندید و هنوز هم رد اشک روی صورتش دیده میشد به جونگ کوک خیره شد.....
لبخند روی صورتش از بین رفت و گفت
+بازم بازی دادن من......بازم گول زدنم.....خسته نمیشید.......دیگه چی از جونم میخواید؟
جونگ کوک که تازه متوجه ماجرا شده بود با ناامیدی سرشو اینور و اونور تکون داد.....
دخترک حرف جونگ کوک رو باور نکرده بود......
-ا/ت باور کن که.....
+کافیه!اگه پدرت پرسید این حرفتو باور کردم یا نه.....بگو باور کرده.....اینجوری نقشتون درست پیش میره.....
می خواست از روی تخت بلند شه جونگ کوک مانع شد.....
حالا ا/ت روی تخت نشسته بود و کوک رو به روش زانو زده بود(یعنی رو به روش نشسته بود دیگه،میدونید چه حالیته......)
دستشو گرفت و شروع کرد و به حرف زدن....
به زبون آوردن احساساتش
-این حرفایی که دارم میزنم نه بازیه ،نه دروغه،نه گول زدنه و نه نقشه است...
همه احساساتیه که بهت دارم.....
خدا میدونه که هر چی که دارم میگم عین حقیقته.....
ا/ت من.......من.....نفهمیدم......واقعا نفهمیدم کی این اتفاق افتاد......
نفهمیدم کی عاشقت شدم.....
فقط میدونم وقتی به خودم اومدم دیدم غرقت شدم......
غرق همه چیزت......
ا/ت،من فقط بچه ی توی شکمت رو نمی خوام......
من خودتو میخوام.....
همه چیزت رو.....
ذهنت رو....
قدرتت رو.....
وقتت رو.......
..............
و عشقت رو.......
تمام عشقت رو......
می خوام حس کنم که با هر لمس من پوستت گر میگیره.....
می خوام حس کنم که قلبت کنار قلبم تند میزنه.....
و فقط برای من تند میزنه.....
من تک تک لحظه هات رو می خوام......
تمام وجودت رو........
همش رو می خوام.........
راستش ،راستش قرار بود این حرفا رو توی یه موقعیت مناسب ، با یه برنامه ی درست و حسابی بهت بزنم،اما انگار نشد.....
اما میخوام بدونی که من فقط یه قلب دارم که اونم متعلق به توعه.........
قسم میخورم که تمام قلبم متعلق به توعه بدون هیچ هزینه ای......
حالا هم برای اینکه ثابتش کنم......
مکثی کرد و بعد سرشو نزدیک دخترک کرد و در کسری از ثانیه اولین بوسش رو به دخترک هدیه کرد......
۴۵.۷k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.