پارت ۱۱
پارت ۱۱
با باز کردن در ،بدون اینکه متوجه اوضاعش باشه محکم روی زمین پرتش کرد....
اما دخترک خیلی خوب حواسش بود،بخاطر همین با دستهاش شکمش رو محکم گرفت و زمین خورد.......
دست به سینه با عصبانیت بالا سرش وایساده بود......
-اونجا چیکار میکردی؟ها؟(داد)
جواب نداد و فقط در حالیکه صورتش مچاله شده بود روی زمین نشست
-مگه من نگفتم از اتاق بیرون نیا!......(داد)
از روی زمین بلند شد و با اینکه تردید داشت ولی نگاهش رو به همسرش که داشت از عصبانیت میترکید داد.....
کوک که کنترلش رو از دست داده بود دستش رو بالا برد و قصد زدنش رو کرد...
دخترک که انتظار یه اینجور کاری از کوک رو نداشت سریع با دستش گاردی روی شکمش درست کرد.......
محکم چشماش رو بسته بود و منتظر حرکتی از طرف کوک بود
پسرک با دیدن کار دخترک دستش روی هوا خشک شد.....
داشت چیکار میکرد؟.....
می خواست همسر و بچه ی تو شکمش رو کتک بزنه؟
دستش رو مشت کرد و با حرص پایین آورد......
دست به کمر زد و طول اتاق رو طی میکرد.....
ا/ت کمی از چشمهاش رو باز کرد و وقتی مطمئن شد چیزی تهدیدش نمیکنه از اون حالت خارج شد.....
سرشو پایین انداخت و چشمهاش پر از اشک شد.....
+چرا گیجم میکنی؟
چرا باعث میشی شک کنم......به همه چیز و همه کس؟
کوک با سردرگمی که بویی از عصبانیت هم میداد به سمت ا/ت برگشت
-چی؟
+فکر نمیکنم عاشق با معشوقش اینجوری رفتار کنه......
سرشو بالا آورد و با بغضی که توی گلوش بود به کوک خیره شد
+مگه اینکه تمام تصوراتم اشتباه بوده باشه....
-چی داری میگی تو؟حالت خوبه؟
+نه.......اصلا خوب نیستم......راستش خیلی وقته خوب نیستم.....دلیلشم تویی....
تویی که باعث میشی به احساسم شک کنم.....
کوک همچنان با سردرگمی بهش خیره شده بود
ا/ت که حالا تقریبا بغضش ترکیده بود ادامه داد
+چرا؟.......چرا کاری میکنی که به احساسات خودم و خودت شک کنم؟
چرا رفتارت باهام عوض شده؟ ها؟.....
تو اون جونگ کوکی نیستی که روز اول دیدم......
چرا؟
تازه داشت معنی حرفای دختر رو به روش رو میفهمید.....
نفس حرصی کشید و به سمت در برگشت.....
کوک توی فشار بود و همچنان دخترک ادامه میداد
اما اینبار گریش شدت گرفته بود
+چرا؟
خواهش میکنم بهم بگو!
جواب بده!
چرا با اینکه میدونم این وضعیت ابدی نیست بازم بهت وابسته میشم....
چرا منی که یه روزی ازت تنفر داشتم الان........(حرفش با ،گریش قطع شد)
قطره های اشکش روی گونش میچکید......
+چرا های زیادی توی سرم دارم......
اما فقط کافیه این سوالو جواب بدی.....
چرا رفتارت باهام تغییر کرده؟
دندون هاشو به هم میسابید و دست به کمر رو به در وایساده بود......
هیچ جوابی ازش شنیده نشد که اینبار دخترک با تلفیق جیغ و داد حرفش رو بهش فهموند.....
+جوابمو بده.....
چرا؟(داد و گریه)
-چون دوستت دارم!!!!!!!(داد)
گفتم پارت بعدی جالب میشه...
با باز کردن در ،بدون اینکه متوجه اوضاعش باشه محکم روی زمین پرتش کرد....
اما دخترک خیلی خوب حواسش بود،بخاطر همین با دستهاش شکمش رو محکم گرفت و زمین خورد.......
دست به سینه با عصبانیت بالا سرش وایساده بود......
-اونجا چیکار میکردی؟ها؟(داد)
جواب نداد و فقط در حالیکه صورتش مچاله شده بود روی زمین نشست
-مگه من نگفتم از اتاق بیرون نیا!......(داد)
از روی زمین بلند شد و با اینکه تردید داشت ولی نگاهش رو به همسرش که داشت از عصبانیت میترکید داد.....
کوک که کنترلش رو از دست داده بود دستش رو بالا برد و قصد زدنش رو کرد...
دخترک که انتظار یه اینجور کاری از کوک رو نداشت سریع با دستش گاردی روی شکمش درست کرد.......
محکم چشماش رو بسته بود و منتظر حرکتی از طرف کوک بود
پسرک با دیدن کار دخترک دستش روی هوا خشک شد.....
داشت چیکار میکرد؟.....
می خواست همسر و بچه ی تو شکمش رو کتک بزنه؟
دستش رو مشت کرد و با حرص پایین آورد......
دست به کمر زد و طول اتاق رو طی میکرد.....
ا/ت کمی از چشمهاش رو باز کرد و وقتی مطمئن شد چیزی تهدیدش نمیکنه از اون حالت خارج شد.....
سرشو پایین انداخت و چشمهاش پر از اشک شد.....
+چرا گیجم میکنی؟
چرا باعث میشی شک کنم......به همه چیز و همه کس؟
کوک با سردرگمی که بویی از عصبانیت هم میداد به سمت ا/ت برگشت
-چی؟
+فکر نمیکنم عاشق با معشوقش اینجوری رفتار کنه......
سرشو بالا آورد و با بغضی که توی گلوش بود به کوک خیره شد
+مگه اینکه تمام تصوراتم اشتباه بوده باشه....
-چی داری میگی تو؟حالت خوبه؟
+نه.......اصلا خوب نیستم......راستش خیلی وقته خوب نیستم.....دلیلشم تویی....
تویی که باعث میشی به احساسم شک کنم.....
کوک همچنان با سردرگمی بهش خیره شده بود
ا/ت که حالا تقریبا بغضش ترکیده بود ادامه داد
+چرا؟.......چرا کاری میکنی که به احساسات خودم و خودت شک کنم؟
چرا رفتارت باهام عوض شده؟ ها؟.....
تو اون جونگ کوکی نیستی که روز اول دیدم......
چرا؟
تازه داشت معنی حرفای دختر رو به روش رو میفهمید.....
نفس حرصی کشید و به سمت در برگشت.....
کوک توی فشار بود و همچنان دخترک ادامه میداد
اما اینبار گریش شدت گرفته بود
+چرا؟
خواهش میکنم بهم بگو!
جواب بده!
چرا با اینکه میدونم این وضعیت ابدی نیست بازم بهت وابسته میشم....
چرا منی که یه روزی ازت تنفر داشتم الان........(حرفش با ،گریش قطع شد)
قطره های اشکش روی گونش میچکید......
+چرا های زیادی توی سرم دارم......
اما فقط کافیه این سوالو جواب بدی.....
چرا رفتارت باهام تغییر کرده؟
دندون هاشو به هم میسابید و دست به کمر رو به در وایساده بود......
هیچ جوابی ازش شنیده نشد که اینبار دخترک با تلفیق جیغ و داد حرفش رو بهش فهموند.....
+جوابمو بده.....
چرا؟(داد و گریه)
-چون دوستت دارم!!!!!!!(داد)
گفتم پارت بعدی جالب میشه...
۴۱.۷k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.