رمان فیکاگر نبودی
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت⁷¹
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
یونگی در دهنمو گرفت که جیغ نزنم.
من: یو..یونگیییییی..تو..تو..
یکی به یونگی توی شکمش چاقو زده بود.
ترسیده دستشو گرفتم.
من: یونگی...تروخدااا یه چیزییی بگوووو.. بیداریییییی؟
سرشو تکون داد.
با دستام جلوی خونریزی رو میگرفتم.
گریه کردم.
اخه خدایا چرا نمیزاری دو دقیقه از ارزوم بگذره بعد بدبختم کنی؟
یونگی: ه..هیس..الان..صداتو..میشنون..
من: کی..بهت..چاقوووو زدددد؟
یونگی: گریه نکن..حیف چشمای خوشگله که گریه کنی..
بیشتر بغض کردم.
من: ه..همیجا بمون تا برم چند نفروو بیارم..
اما تروخدا نری..تنهام نزار..
خندید..از اون خنده قشنگاش..
کفشام اذیتم میکردن. کفشامو دراوردم و رفتم سمت بیرون. هیچکس جز پسرا نبود.
با صدای لرزون داد زدم: جینننننننننننننن..یونگییییی..تروخدااا بیایننن..
رونا هی اذیتم میکرد.
همه با نگرانی اومدن.
یونگی بیهوش بود.
جیمین بیشتر ناراحت بود.
سریع زنگ زدن آمبولانس. اینم از شب عروسیم که باید کوفتم بشه.
بدون کفش نشستم روی زمین.
حالم خوب نبود و داشتم بدتر میشدم.
جین با ناراحتی کمکم کرد تا بلند شم.
من: جین..میشه منو ببری خونه؟ حالم خوب نیست.
جین:...قرصاتو نخوردی؟
من: نه..
جین منو رسوند خونه و خودش رفت بیمارستان.
دکتر به خاطر اسمم بهم قرص داده بود و گفته بود امکان زایمان زودرس برام هست.
مینگ سو هم اومد پیش من.
مینگ سو: زنداداش..اشکال نداره یونگی خوب میشه..تو به خودت استرس نده باشه؟
سرمو تکون دادم.
حالم افتضاح بود.رونا اذیتم میکرد، به خاطر نخوردن قرص نفسم بالا نمیومد و از یه طرفم یونگی..
دوست داشتم به هیچی فکر نکنم و فقط بخوابم.
مینگ سو هم خوابید پیش من توی اتاق جین.
پارت⁷¹
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
یونگی در دهنمو گرفت که جیغ نزنم.
من: یو..یونگیییییی..تو..تو..
یکی به یونگی توی شکمش چاقو زده بود.
ترسیده دستشو گرفتم.
من: یونگی...تروخدااا یه چیزییی بگوووو.. بیداریییییی؟
سرشو تکون داد.
با دستام جلوی خونریزی رو میگرفتم.
گریه کردم.
اخه خدایا چرا نمیزاری دو دقیقه از ارزوم بگذره بعد بدبختم کنی؟
یونگی: ه..هیس..الان..صداتو..میشنون..
من: کی..بهت..چاقوووو زدددد؟
یونگی: گریه نکن..حیف چشمای خوشگله که گریه کنی..
بیشتر بغض کردم.
من: ه..همیجا بمون تا برم چند نفروو بیارم..
اما تروخدا نری..تنهام نزار..
خندید..از اون خنده قشنگاش..
کفشام اذیتم میکردن. کفشامو دراوردم و رفتم سمت بیرون. هیچکس جز پسرا نبود.
با صدای لرزون داد زدم: جینننننننننننننن..یونگییییی..تروخدااا بیایننن..
رونا هی اذیتم میکرد.
همه با نگرانی اومدن.
یونگی بیهوش بود.
جیمین بیشتر ناراحت بود.
سریع زنگ زدن آمبولانس. اینم از شب عروسیم که باید کوفتم بشه.
بدون کفش نشستم روی زمین.
حالم خوب نبود و داشتم بدتر میشدم.
جین با ناراحتی کمکم کرد تا بلند شم.
من: جین..میشه منو ببری خونه؟ حالم خوب نیست.
جین:...قرصاتو نخوردی؟
من: نه..
جین منو رسوند خونه و خودش رفت بیمارستان.
دکتر به خاطر اسمم بهم قرص داده بود و گفته بود امکان زایمان زودرس برام هست.
مینگ سو هم اومد پیش من.
مینگ سو: زنداداش..اشکال نداره یونگی خوب میشه..تو به خودت استرس نده باشه؟
سرمو تکون دادم.
حالم افتضاح بود.رونا اذیتم میکرد، به خاطر نخوردن قرص نفسم بالا نمیومد و از یه طرفم یونگی..
دوست داشتم به هیچی فکر نکنم و فقط بخوابم.
مینگ سو هم خوابید پیش من توی اتاق جین.
- ۳.۰k
- ۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط