رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊 𔘓
رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊𔘓
پارت¹⁸
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
بالاخره فردا صبح شد و منم از بیمارستان آزاددد شدم.
چند نفر هی پشت سرم پچ پچ میکردن..
نفر: این همون دختره بود که چند سال پیش یه مرد بدبختو کشت بعد تازه خلافکارم بوده؟
نفر: اره خودشه..چه راحت ازادش کردن.باید تقاص پس میداد..
حرفاشون..
مثل یه تیر محکم توی قلبم فرو میرفت..
بغض سختی گلومو فشرد.
یه لیوان آب خوردم تا حالمو بهتر کنه.
دکتر گفتن نمیتونم سرمو خم کنم چون اگه خم کنم بخیه هام ممکنه باز بشن.
بالاخره رفتیم خونه اما در..
تهیونگ که نظاره گر بود و اونا هرچی تلاش میکردن در باز نمیشد.
یون گفت که بریم خونه اونا اما جیهوپ میگفت نه.
جیهوپ: بیاین خونه ما، تا مشکل خونه درست میشه!
از خدا خواستهههه نگاهی به یون کردم که گفت نه.
خوووو کثافطططط توی عمرمون حالا یه بار میخوایم بریم خونششش ببینمم اینن میزارههه.
بعد کلی اصرار رفتیم خونه جیهوپ.
خدایااااااااا مرسییییییییی.
یه عالمه بادیگارد دور خونه بودن.
در خونه رو باز کردن..
دهنم داشت باز میشد که بستمش..
خدایااااا اینجااا بهشتهههه؟
داخل حیاطش خیلی بزرگ بود. تمامش از انواع درخت تا گل و بوته بود.
همینجوری که داشتم نگاه میکردم یهو با کله اومدم زمین..
خاکک..
یعنی خاککککککککککککککک..
دستمو گرفتم به گردنم.
جیهوپ دستمو گرفت و بلندم کرد.
جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ.
یون: حواست نیست نوران؟
جیهوپ زودتر از من جواب داد: نمیتونه سرشو خم کنه..بخیه هاش باز میشه.
نگاهی از نیم رخ بهش کردم.
لعنتییییییی جذابببببببببب..ارمیای بدبختی مثل من که بایسشون تویی واقعا مرز مردنو رد کردیم.
در خونه رو که باز کرد..
الفاتحههههه..
پذیرایش خیلی خیلی بزرگ بود. و از وسط سالن پله میخورد به طبقه بالا.
دکوراسیون و تم خونش طوسی آلبالویی بود.
رفتیم نشستیم سر کاناپه.
یه اجوما اومد طرفمون و ظرف میوه و شیرینی رو گذاشت جلومون.
تشکری کردم.اما جوابمو نداد و اخم کرد.
ایش.
یون داشت با چند نفر درباره در خونه صحبت میکرد.
ما با این پولداریمون خونمون پیش خونه جیهوپ هیچ هیچه.
پارت¹⁸
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
بالاخره فردا صبح شد و منم از بیمارستان آزاددد شدم.
چند نفر هی پشت سرم پچ پچ میکردن..
نفر: این همون دختره بود که چند سال پیش یه مرد بدبختو کشت بعد تازه خلافکارم بوده؟
نفر: اره خودشه..چه راحت ازادش کردن.باید تقاص پس میداد..
حرفاشون..
مثل یه تیر محکم توی قلبم فرو میرفت..
بغض سختی گلومو فشرد.
یه لیوان آب خوردم تا حالمو بهتر کنه.
دکتر گفتن نمیتونم سرمو خم کنم چون اگه خم کنم بخیه هام ممکنه باز بشن.
بالاخره رفتیم خونه اما در..
تهیونگ که نظاره گر بود و اونا هرچی تلاش میکردن در باز نمیشد.
یون گفت که بریم خونه اونا اما جیهوپ میگفت نه.
جیهوپ: بیاین خونه ما، تا مشکل خونه درست میشه!
از خدا خواستهههه نگاهی به یون کردم که گفت نه.
خوووو کثافطططط توی عمرمون حالا یه بار میخوایم بریم خونششش ببینمم اینن میزارههه.
بعد کلی اصرار رفتیم خونه جیهوپ.
خدایااااااااا مرسییییییییی.
یه عالمه بادیگارد دور خونه بودن.
در خونه رو باز کردن..
دهنم داشت باز میشد که بستمش..
خدایااااا اینجااا بهشتهههه؟
داخل حیاطش خیلی بزرگ بود. تمامش از انواع درخت تا گل و بوته بود.
همینجوری که داشتم نگاه میکردم یهو با کله اومدم زمین..
خاکک..
یعنی خاککککککککککککککک..
دستمو گرفتم به گردنم.
جیهوپ دستمو گرفت و بلندم کرد.
جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ.
یون: حواست نیست نوران؟
جیهوپ زودتر از من جواب داد: نمیتونه سرشو خم کنه..بخیه هاش باز میشه.
نگاهی از نیم رخ بهش کردم.
لعنتییییییی جذابببببببببب..ارمیای بدبختی مثل من که بایسشون تویی واقعا مرز مردنو رد کردیم.
در خونه رو که باز کرد..
الفاتحههههه..
پذیرایش خیلی خیلی بزرگ بود. و از وسط سالن پله میخورد به طبقه بالا.
دکوراسیون و تم خونش طوسی آلبالویی بود.
رفتیم نشستیم سر کاناپه.
یه اجوما اومد طرفمون و ظرف میوه و شیرینی رو گذاشت جلومون.
تشکری کردم.اما جوابمو نداد و اخم کرد.
ایش.
یون داشت با چند نفر درباره در خونه صحبت میکرد.
ما با این پولداریمون خونمون پیش خونه جیهوپ هیچ هیچه.
۲.۴k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.