(دوست داشتنی) پارت 4
(دوست داشتنی) پارت 4
اون زرافه رو انتخاب کرد
دوست نداشتم بهش بدم
ولی دلم هم نمیخواست دلشو
بشکونم دادم بهش گفتم بعد
که اومدم به دیدنت بهم پسش
بده باشه اونم گفت باشه بغلم کرد
منم بغلش کردم و ما رفتیم پاریس
توی پاریس فقط به فکر ا.ت بودم
حتی وقتی که بزرگ شدن
الان که بیست
و چهار سالمه
تصمیم گرفتم
برم کره و به مدرسه
برگردم مجبور بودم
از اول درس بخونم
و رفتم با بچه هایی که
پنج سال از خودم کوچیک ترن
امروز وقتی توی مدرسه بودی
استاد گفت ا.ت و ماریا ساکت
همه اون خاطرات برام زنده شد
و فکر میکردم واقعا خوده ا.تس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حال
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تهیونگ
باورم نمیشد دوباره پیداش
کردم باید هرچی سریع تر
بهش بگم الان برم نه بزار
فردا بعد از مدرسه بهش
میگم
#تهیونگ
#فیک
اون زرافه رو انتخاب کرد
دوست نداشتم بهش بدم
ولی دلم هم نمیخواست دلشو
بشکونم دادم بهش گفتم بعد
که اومدم به دیدنت بهم پسش
بده باشه اونم گفت باشه بغلم کرد
منم بغلش کردم و ما رفتیم پاریس
توی پاریس فقط به فکر ا.ت بودم
حتی وقتی که بزرگ شدن
الان که بیست
و چهار سالمه
تصمیم گرفتم
برم کره و به مدرسه
برگردم مجبور بودم
از اول درس بخونم
و رفتم با بچه هایی که
پنج سال از خودم کوچیک ترن
امروز وقتی توی مدرسه بودی
استاد گفت ا.ت و ماریا ساکت
همه اون خاطرات برام زنده شد
و فکر میکردم واقعا خوده ا.تس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حال
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تهیونگ
باورم نمیشد دوباره پیداش
کردم باید هرچی سریع تر
بهش بگم الان برم نه بزار
فردا بعد از مدرسه بهش
میگم
#تهیونگ
#فیک
۱۳.۸k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.