(دوست داشتنی) پارت 3
(دوست داشتنی) پارت 3
من از بچگی تو یه خانواده
پولدار زندگی میکردم
و یه زن باردار و یه مرد هم
خونمون کار میکردن
روزی زنه میخواد بچه بیاره
من پنج سالم بود
بچه بدنیا اومد اسمشو گذاشتن
ا.ت یه دختره ناز و تپلی بود
از بچگی من همیشه باهاش بازی
میکردم و
ازش مراقبت میکردم با
اینکه خدمتکارمون بودن
چند سال بعد که میگذره
ا.ت برگتر میشه اون پنج سالش
میشه و من ده سال وقتی که
ده سالم بود ا.ت رو خیلی دوس
داشتم با اینکه بچه بودم ولی
خواستم برم به ا.ت بگم که دوست
دارم(الهی بمیرم پسرم عاشق ا.ت بوده)
در همون روز مامان بزرگم سکته
میکنه(آخیی)
قبل از مرگش مامان بزرگ بهم
یه زرافه ای داد گفت:(این زرافه
رو به کسی بده که واقعا دوسش
داری ولی وقتی بزرگ شدی)
منم اون زرافه رو نگه داشتم
و خواستم که بزرگ تر شدم به ا.ت
بدم ولی یه روز مامان و بابام گفتن
که باید بریم فرانسه(پاریس) به
مامانم گفتم میتونیم ا.ت هم ببریم
مامانم گفت: نه
خیلی ناراحت بودم نتونستم با ا.ت
باشم ولی خواستم برم ا.ت رو
بردم تو اتاقم و یکی از بهش
گفتم که یکی از عروسکامو
انتخاب کنه
#تهیونگ
#فیک
من از بچگی تو یه خانواده
پولدار زندگی میکردم
و یه زن باردار و یه مرد هم
خونمون کار میکردن
روزی زنه میخواد بچه بیاره
من پنج سالم بود
بچه بدنیا اومد اسمشو گذاشتن
ا.ت یه دختره ناز و تپلی بود
از بچگی من همیشه باهاش بازی
میکردم و
ازش مراقبت میکردم با
اینکه خدمتکارمون بودن
چند سال بعد که میگذره
ا.ت برگتر میشه اون پنج سالش
میشه و من ده سال وقتی که
ده سالم بود ا.ت رو خیلی دوس
داشتم با اینکه بچه بودم ولی
خواستم برم به ا.ت بگم که دوست
دارم(الهی بمیرم پسرم عاشق ا.ت بوده)
در همون روز مامان بزرگم سکته
میکنه(آخیی)
قبل از مرگش مامان بزرگ بهم
یه زرافه ای داد گفت:(این زرافه
رو به کسی بده که واقعا دوسش
داری ولی وقتی بزرگ شدی)
منم اون زرافه رو نگه داشتم
و خواستم که بزرگ تر شدم به ا.ت
بدم ولی یه روز مامان و بابام گفتن
که باید بریم فرانسه(پاریس) به
مامانم گفتم میتونیم ا.ت هم ببریم
مامانم گفت: نه
خیلی ناراحت بودم نتونستم با ا.ت
باشم ولی خواستم برم ا.ت رو
بردم تو اتاقم و یکی از بهش
گفتم که یکی از عروسکامو
انتخاب کنه
#تهیونگ
#فیک
۱۳.۰k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.