《اندوه تابستانه》
《اندوه تابستانه》
شب دلگیری بود. هوای گرم و آسمان بدون ستاره. آیا به چنین چیزی هم میتوان گفت شب؟
به یکی از عکس های مقابلم خیره شدم. مطمئنم اگر او هم اینجا بود همین حس را داشت.
آه...باز هم دلتنگش شده بودم. دوست داشتم دستانش را بگیرم و باز هم آن حس انرژی را دریافت کنم. با او بدوم. بخندم. سکوت کنم. نفس بکشم...با او زندگی کنم.
ولی افسوس که مدت هاست این امری ناممکن شده است. تنها چیزی که از او دارم همین عکس ها و خاطرات هستند که من را اسیر خود کردهاند و بارها تکرار میشوند. من از مرور خاطرات خوشم نمیآید نه زمانی که شخصی را نداری تا با او مرور کنی.
آهی از اعماق وجودم کشیدم و با صدای بلند گفتم:
"خیلی دلم برات تنگ شده. همونطور که ستاره ها دلتنگ خورشید میشن و الان که نمیبیننش، خودشون رو از همه دور و محروم کردن. منم همین کار رو میکنم ولی آخه نگرانی دیگران برای من چه فایدهای داره درحالی که تو نیستی تا من رو آروم کنی."
از جایم بلند شدم و ایستادم. با نوشیدنی دیگری، بیشتر از عکس ها و خاطراتم فاصله گرفتم. از این تابستان اندوهگین متنفرم. اندوه های تابستانه هرگز تمام نمیشوند.
MH🤍
شب دلگیری بود. هوای گرم و آسمان بدون ستاره. آیا به چنین چیزی هم میتوان گفت شب؟
به یکی از عکس های مقابلم خیره شدم. مطمئنم اگر او هم اینجا بود همین حس را داشت.
آه...باز هم دلتنگش شده بودم. دوست داشتم دستانش را بگیرم و باز هم آن حس انرژی را دریافت کنم. با او بدوم. بخندم. سکوت کنم. نفس بکشم...با او زندگی کنم.
ولی افسوس که مدت هاست این امری ناممکن شده است. تنها چیزی که از او دارم همین عکس ها و خاطرات هستند که من را اسیر خود کردهاند و بارها تکرار میشوند. من از مرور خاطرات خوشم نمیآید نه زمانی که شخصی را نداری تا با او مرور کنی.
آهی از اعماق وجودم کشیدم و با صدای بلند گفتم:
"خیلی دلم برات تنگ شده. همونطور که ستاره ها دلتنگ خورشید میشن و الان که نمیبیننش، خودشون رو از همه دور و محروم کردن. منم همین کار رو میکنم ولی آخه نگرانی دیگران برای من چه فایدهای داره درحالی که تو نیستی تا من رو آروم کنی."
از جایم بلند شدم و ایستادم. با نوشیدنی دیگری، بیشتر از عکس ها و خاطراتم فاصله گرفتم. از این تابستان اندوهگین متنفرم. اندوه های تابستانه هرگز تمام نمیشوند.
MH🤍
۶۳۶
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.