《هیولا》
《هیولا》
- نمیتونم خودمو نشون بدم. تو از من میترسی.
+ نه این طور نیست! لطفا...من میخوام ببینمت!
با بیرون آمدن جسمی از تاریکی، نفسش بند آمد. آن صورت که مانند اسکلت حیوانات بود و جسمی سیاه رنگ از جنس سایه و بال هایی به تاریکی شب، او را مانند هیولایی خوفناک کرده بود.
با اینکه تمام بدنش در تلاش برای فرار بود، با مخالفت کردن با غریزهاش به سمت آن هیبت ترسناک رفت.
لحظهای بعد دست هایش دور او حلقه شده بود و هردو بیحرکت ایستاده بودند.
- تو...از من نمیترسی؟ نمیخوای فرار کنی و دور بشی؟
محکم شدن حلقه دستانش نشان دهنده پاسخ منفی به سوالات هیولا بود.
با اینکه نمیتوانست با آن صورت بخندد، ولی صدایی شبیه به خنده از او خارج شد.
- پس بالاخره من رو پذیرفتی.
کمی زمان برد تا دخترک به خود آمد. هنوز هم میتوانست آن هیولا را ببیند ولی این بار در انعکاس خودش درون آینه.
MH🤍
- نمیتونم خودمو نشون بدم. تو از من میترسی.
+ نه این طور نیست! لطفا...من میخوام ببینمت!
با بیرون آمدن جسمی از تاریکی، نفسش بند آمد. آن صورت که مانند اسکلت حیوانات بود و جسمی سیاه رنگ از جنس سایه و بال هایی به تاریکی شب، او را مانند هیولایی خوفناک کرده بود.
با اینکه تمام بدنش در تلاش برای فرار بود، با مخالفت کردن با غریزهاش به سمت آن هیبت ترسناک رفت.
لحظهای بعد دست هایش دور او حلقه شده بود و هردو بیحرکت ایستاده بودند.
- تو...از من نمیترسی؟ نمیخوای فرار کنی و دور بشی؟
محکم شدن حلقه دستانش نشان دهنده پاسخ منفی به سوالات هیولا بود.
با اینکه نمیتوانست با آن صورت بخندد، ولی صدایی شبیه به خنده از او خارج شد.
- پس بالاخره من رو پذیرفتی.
کمی زمان برد تا دخترک به خود آمد. هنوز هم میتوانست آن هیولا را ببیند ولی این بار در انعکاس خودش درون آینه.
MH🤍
۵۵۷
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.